part
part 24
تهیونگ:چرا غذاتو نمیخوری
ات:اشتحا ندارم
تهیونگ:پاشو (داد)
ات:نمیشم
تهیونگ از کمرش اسلحشو در اور و به سمتم گرفت و با خونسردی گفت یا غذا تو میخوری یا
ات:ب.. باشه
بعدش از اوتاق رفت بیرون
ات:اوف فقد بلده زور بگه
اجوما غذا رو آورد و بزور هم کخ شده خوردم اخه دلم درد میکرد
غذا رو خوردم ساعت دیگه یازده شده بود کم کم خوابم برد
کوک:زنگ نزده
تهیونگ:میزنه صبر داشته باش
کوک:عه زنگ زد
جواب دادم و اونا هم گفت قبول میکنم
کوک:داداش (خنده)
تهیونگ:درسته خودشه بهشون گفتی که فردا جای که میگی بیان
کوک:اره قراره که یکمی بخندیم
تهیونگ:اره درسته
بعد از اینکه کارام تموم شد رفتم اوتاقم دیدم که ات خوابه بهش نگاهی کردم سورتش اینه گچ سفید بود و میلرزید دستمو گذاشتم رویه پیشونیش تب داشت رفتم اجوما رو صدا زدم
تهیونگ:ببین تب داره دکتر خبر کنیم یا میتونی تب شو پایین بیاری
اجوما: اره شاید بتونم
همونجا نشستم و بهشون نگاه میکردم
یکساعت بعد
تهیونگ:خوب چیشد(سرد )
اجوما :علان یکمی بهتر شد با آب و تیکه پارچه تونستم تبشو پایین بیارم اما اگه بازم تبش بالا رفت خودت همین کارو بکن باشه من میرم
ویو تهیونگ
وقتی اجوما رفت منم رفتم رویه تخت کناره ات نشستم موهاشو از سوزتش کنار زدم دستشو گرفتم و بوسش کردم یکدیقی نشته بود بعدش بلند شدم یه زیرپوشه استین کوتاه با شلوار پوشیدم و رویه تخت دراز کشیدم خیلی از ات دور بودم و بهش نگاه میکردم که کم کم خوابم برد
شب ساعته 3:30 دیقیه
با سوزشه بازو بیدار شدم که ات سورتشو گذاشته بود رویه بازوم و انگار تب داشت زود بلند شدم و سرشو گذاشتم رویه بالشت و همون کارو که اجوما گفت رو انجام داد یکمی منتظر موندم که شاید تبش پایین بیاد یعنی بخاطره اینکه تویه آب بود اینجوری تب داره دستمو گذاشتم رویه پیشونیش تبش پاییناومده بود رفتم و کنارش دراز کشیدم دستمو گذاشتم رویه دستش کم کم خواب برد
ادامه دارد.......
تهیونگ:چرا غذاتو نمیخوری
ات:اشتحا ندارم
تهیونگ:پاشو (داد)
ات:نمیشم
تهیونگ از کمرش اسلحشو در اور و به سمتم گرفت و با خونسردی گفت یا غذا تو میخوری یا
ات:ب.. باشه
بعدش از اوتاق رفت بیرون
ات:اوف فقد بلده زور بگه
اجوما غذا رو آورد و بزور هم کخ شده خوردم اخه دلم درد میکرد
غذا رو خوردم ساعت دیگه یازده شده بود کم کم خوابم برد
کوک:زنگ نزده
تهیونگ:میزنه صبر داشته باش
کوک:عه زنگ زد
جواب دادم و اونا هم گفت قبول میکنم
کوک:داداش (خنده)
تهیونگ:درسته خودشه بهشون گفتی که فردا جای که میگی بیان
کوک:اره قراره که یکمی بخندیم
تهیونگ:اره درسته
بعد از اینکه کارام تموم شد رفتم اوتاقم دیدم که ات خوابه بهش نگاهی کردم سورتش اینه گچ سفید بود و میلرزید دستمو گذاشتم رویه پیشونیش تب داشت رفتم اجوما رو صدا زدم
تهیونگ:ببین تب داره دکتر خبر کنیم یا میتونی تب شو پایین بیاری
اجوما: اره شاید بتونم
همونجا نشستم و بهشون نگاه میکردم
یکساعت بعد
تهیونگ:خوب چیشد(سرد )
اجوما :علان یکمی بهتر شد با آب و تیکه پارچه تونستم تبشو پایین بیارم اما اگه بازم تبش بالا رفت خودت همین کارو بکن باشه من میرم
ویو تهیونگ
وقتی اجوما رفت منم رفتم رویه تخت کناره ات نشستم موهاشو از سوزتش کنار زدم دستشو گرفتم و بوسش کردم یکدیقی نشته بود بعدش بلند شدم یه زیرپوشه استین کوتاه با شلوار پوشیدم و رویه تخت دراز کشیدم خیلی از ات دور بودم و بهش نگاه میکردم که کم کم خوابم برد
شب ساعته 3:30 دیقیه
با سوزشه بازو بیدار شدم که ات سورتشو گذاشته بود رویه بازوم و انگار تب داشت زود بلند شدم و سرشو گذاشتم رویه بالشت و همون کارو که اجوما گفت رو انجام داد یکمی منتظر موندم که شاید تبش پایین بیاد یعنی بخاطره اینکه تویه آب بود اینجوری تب داره دستمو گذاشتم رویه پیشونیش تبش پاییناومده بود رفتم و کنارش دراز کشیدم دستمو گذاشتم رویه دستش کم کم خواب برد
ادامه دارد.......
- ۹.۳k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط