داستان غمگین و عاشقانه

داستان غمگین و عاشقانه
زن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت
شیوانا از مقابل آنها عبور کرد.
وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید.
زن گفت : همسرم جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند
او مرد لایق و خوبی است.
و تنها عیب که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه وا می دارد
شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت :
هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد.
و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز دلش نمی آید
که دل دیگری را به درد و اشک او را در آورد.
دیدگاه ها (۴)

داستان های ترسناک اما واقعی موجودات افسانه اییشیردال یا گریف...

داستان های ترسناک و مخوف اما واقعی14-حوادث خانه شبح‌وار در ...

داستان غمیگن و عاشقانه عشق دروغیندختری به پسری گفت:من عاشقت ...

داستان عاشقانه و غمگین اشک آوردختر، از دوستت دارم گفتنهای هر...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط