Name of the novel your drunken eyes

Name of the novel: your drunken eyes
#part_12
ویو ا.ت
تهت فشار خیلی بدی بودم
اگه میگفتم نه دعوا میشد و کوک منو میکشت
اگه میگفتم اره دروغ گفتم و اگه بعدا برادرام بفهمن که بهشون دروغ گفتم منو میکشن
پس یه تصمیم گرفتم
ا.ت: اره رفتیم فقط یکم قدم زدیم تازههه کوک برام پفک خرید (ذوق الکی)
شوگا: مثل سگ داری دروغ میگی(صدای مردونه و داد)
ا.ت: باور کن
کوک: شوگا اگه دروغ بگیم باور میکنی(اخرشو با داد گفت)
نامجون: بسته دیگههه(داد) همش مثل بچه ها دعوا میکنید
تهیونگ: من میرم تو اتاقم(رفت)
شوگا: ا.ت اگه بفهمم دروغ گفتی خودم میکشمت فهمیدی(اخرش با داد)
ا.ت: من دروغی نگفتم(صدای لرزون)
شوگا: امیدوارم

ویو کوک
ازین که ا.ت حرف گوش داد و خوب نقشش رو بازی کرد خوشم اومد
نمیدونم پفک از کجا درومد
توی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم که در زده شد
کوک: کیه؟
نامجون: منم نامجون
کوک: بیا تو
نامجون: نمیام فقط گفتم بیای سر شام
کوک: الان میام
همه رفتیم سر سفره ولی هرچی گشتم ا.ت نبود
اصلا هم برام مهم نیست
تهیونگ: من میرم ا.ت رو بیارم
شوگا: نه خودم میرم
تهیونگ: اول من گفتم
نامجون: باز شروع شد، اصن خودم میرم
تهیونگ و شوگا: نه من میرم
کوک: اگه گشنش باشه خودش میاد(سرد)
همه: 😐
ا.ت: سلام(خابالو)
کوک: تا اسمش میاد پیداش میشه(مسخره)
ا.ت: ...
شوگا: ا.ت بیا کنار من
ا.ت رفت کنار شوگا نشست
نامجون: چرا وایسادین دیگه بخورید
کوک:(بلند شد) من تموم(رفت)

ویو لیا
من دوباره با عشقم جور شدم و...
ولی هنوز هم نگران ا.ت هستم
تصمیم گرفتم برم دم در خونشون
لباس پوشیدم یه تیشرت مشکی و شلوار مشکی
پوتین هام رو پوشیدم و کتم رو برداشدم حرکت کردم

زنگ رو زدم یه مرد جواب داد
تهیونگ: بله؟
لیا: امم سلام من دوست ا.تم
تهیونگ: همونی که باهاش فرار کردی؟
لیا: اره(خجالت)
تهیونگ: بیا تو(در رو باز کرد)

رفتم داخل حیاط
وایی چه حیاطی، خیلی خوشکله
داشتم راه رو طی میکردم که رسیدم به در خونه
و وارد خونه شدم
لیا: سلام
نامجون: علیک(سرد)
شوگا: ا.ت تو اتاقشه
لیا: ممنون
رفتم تو اتاق و دیدم که ا.ت کنار تختش هردو تا پاهاشو بغل کرده و داره به ماه نگاه میکنه
لیا: س.. سلام
ا.ت: لیاااااااااااااا(داد)
لیا: ا.تتتتتتتتتت(داد)
پریدن بغل هم
نامجون: اینا چشونه؟
کوک: جفتشون احمقن
لیا: چ خبر پشمکمممم
ا.ت: قربون شومااااا
نامجون یهو در رو باز کرد
نامجون: دو سانتی متر فقط فاصله بینتون هستااا چرا اینقد داد میزنین
بعد درو بست
ا.ت: لیا
لیا: جان؟
ا.ت: باید یه چیزی رو بهت بگم
لیا: بگو عزیزم راحت باش
ا.ت: من عاشقش شدم........

لایک 40
دیدگاه ها (۳۱)

Name of the novel: your drunken eyes#part_13ا.ت: لیالیا: جان...

👆🏻 اینو نزن لطفاااا جواب رو بگیدمخمو بزنیداز 100 نمره میدماو...

خب خب دوستان چون حمایتا کمه به احتمال 51٪ دیگه رمان رو ادامه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط