سناریو :: روانیه عاشق :: پارت :: 3
من امشب خونه نمیرم !
اگر وقتی برگشتم اون عوضـ//ـی هم اونجا باشه ، امشب تو پارک میخوابم !
اثلا اون چرا باید بیاد خونه من ؟ چطور اومده داخل ؟
رسیدم به مافیا رفتم سمت دفتر موری-سان در زدم و گفتم :
- میشه بیام تو ؟
موری :
- بیا داخل چویا-کون.
رفتم داخل موری-سان منو دید با تعجب نگاه کرد...
موری :
- اون... چیه ؟!
چویا :
- ها ؟
با سرعت نور اومد کنارم دستش رو گذاشت رو گردنم و داد زد :
- این جای گـ\\ـاز برای چیههههه ؟!!!!!
وایسا ؟! جای گاز اون لعـ//ـنتی مونده ؟! عالی شد دیگه حتی ابرو هم برام نذاشت اون لعنـ//ـتی... میکـ//ـشمش !
چویا :
- خب ....
موری :
- فقط اسم اون شخص رو بیار تا با جوخه سوسمار سیاه بریم جـ//ـرش بدیم کدوم زنیکه ای جرئت کرده به مامور اجرایی... به رئیس اینده مافیا ی بندر نزدیک بشهعععهه !!!!!؟؟؟؟؟
چویا :
- دازای........
موری :
😶 .................
همینطوری داشت بهم نگاه میکرد منم سریع بدون اجازه رفتم بیرون حتی نمیتونستم یکم دیگه اونجا پیشش بمونم دازای لعـ//ـنت بهت اشغـ//ـال عو//ـضی !
اثلا دلم نمیخواست دوباره ببینمش رفتم تو دفترم و نشستم روی صندلی چرمی فقط داشتم دعا و ارزو میکردم که اون رفته باشه...
دلم میخواست برم خـ//ـفه اش کنم ! ولی الان این فکرای من هیچ سودی نداره...
داشتم سعی میکردم که فکرم رو ببرم یجای دیگه ولی نمیشد ، برای گوشیم یه پیام اومد بهش نگاه کردم و بازش کردم... آ.... اون لعنـ//ـتی هنوز تو خونه منه ؟!!!!!
دازای :
- پرنسـ//ـس منتظرم برگردی تا...
میدونستم میخواد چی بگه بازی همین گوشی رو خاموش کردم [میدونم] اگر اون موقع نمیگفتم میخوام برم مافـ//ـیا باهام چیکار میکرد 🔞
خدایا خیلی ممنون که اون موقع تنوستم فرار کنم ! ولی...
چویا :
- دازای لعنـ//ـتی چرا نمیمیری ؟!
بیخیال این فکرا شدم رفتم بیرون ، کافه ای چیزی...
چشمم خورد به یه کافه و رفتم داخل کافه خیلی خوبه برای خوردن یه قهوه یا هرچیزی بود البته اگر اون اونجا نمیبود...
برگشتم که برم بیرون که با اون لحن رو مخش گفت :
- عه.... پرنـ//ـسس تو هم اینجایی ؟
میخواستم با پا برم تو دهنش که خودم رو کنترل کردم رفتم نشستم رو یکی از میزا با فاصله زیاد از اون ولی خب دقیقا اوند کنارم نشست و جوری روم لم داد که نفس کشیدن برام سخت شد...
دازای :
- پرنـ//ـسسم چرا سرخی ؟
شوتش کردم اونور میخواستم فقط یه قهوه بخورم...
قهوه رو سفارش دادم و منتظر بودم که اون دوباره نشست کنارم...
دازای :
- کار و بار چطوره ؟
چویا :
- خفـ//ـه شو !
دازای :
- شنا بلدم.
بیخیال یکی به دو کردن با این لنـ//ـدهور شدم و که دستش رو کشید رو گردنم و گفت :
- وای جاش هنوز مونده ؟
داشت درباره جای گـ//ـاز حرف میزد وای !
دستش رو پس زدم ولی بجاش اومد نزدیک تر دستش رو حلقه کرد دورم و اومد نزدیک تو گوشم گفت :
- دردت داشت ؟ میخوای دفعه بعد اروم تر گـ//ـاز بگیرم ؟
چویا :
- برو اونور !
بجای اینکه بره کنار نزدیک ترم اومد بزور داشتم سرخی گونه هام رو مخفی میکردم چون که من روی صندلی کنار دیوار نشسته بودم راحت میتونست کارش رو بکنه....
انگشتاش رو برد زیر دستکشم و درش اورد و بعد دستم رو گرفت اونیکی هم در اورد و میخواست دوباره گازم بگیره که قهوه ام رو اوردن سریع قهوه و دستکشام که افتاده بودن رو زمین رو برداشتم و پولو گذاشتم و رفتم بیرون...
الان متمئن بودم که در سرخ ترین حالت ممکنم !
رفتم مافیا و سریع وارد اسانسور شدم طبقه ۷ رو زدم و رفتم تو دفترم...
نشستم رو صندلی و سعی کردم اروم باشم قلبم داشت از سیـ//ـنه ام در میمود اون کصـ//ـشعر گـ//ـاو رو خودم میـ//ـکشمممممم !
پایان !
این پارت هم تموم شد !
میدونم چرت شد پس بروم نیارین...
بای بای 😊
شرط پارت بعد :: ۱۰ لایک
اگر وقتی برگشتم اون عوضـ//ـی هم اونجا باشه ، امشب تو پارک میخوابم !
اثلا اون چرا باید بیاد خونه من ؟ چطور اومده داخل ؟
رسیدم به مافیا رفتم سمت دفتر موری-سان در زدم و گفتم :
- میشه بیام تو ؟
موری :
- بیا داخل چویا-کون.
رفتم داخل موری-سان منو دید با تعجب نگاه کرد...
موری :
- اون... چیه ؟!
چویا :
- ها ؟
با سرعت نور اومد کنارم دستش رو گذاشت رو گردنم و داد زد :
- این جای گـ\\ـاز برای چیههههه ؟!!!!!
وایسا ؟! جای گاز اون لعـ//ـنتی مونده ؟! عالی شد دیگه حتی ابرو هم برام نذاشت اون لعنـ//ـتی... میکـ//ـشمش !
چویا :
- خب ....
موری :
- فقط اسم اون شخص رو بیار تا با جوخه سوسمار سیاه بریم جـ//ـرش بدیم کدوم زنیکه ای جرئت کرده به مامور اجرایی... به رئیس اینده مافیا ی بندر نزدیک بشهعععهه !!!!!؟؟؟؟؟
چویا :
- دازای........
موری :
😶 .................
همینطوری داشت بهم نگاه میکرد منم سریع بدون اجازه رفتم بیرون حتی نمیتونستم یکم دیگه اونجا پیشش بمونم دازای لعـ//ـنت بهت اشغـ//ـال عو//ـضی !
اثلا دلم نمیخواست دوباره ببینمش رفتم تو دفترم و نشستم روی صندلی چرمی فقط داشتم دعا و ارزو میکردم که اون رفته باشه...
دلم میخواست برم خـ//ـفه اش کنم ! ولی الان این فکرای من هیچ سودی نداره...
داشتم سعی میکردم که فکرم رو ببرم یجای دیگه ولی نمیشد ، برای گوشیم یه پیام اومد بهش نگاه کردم و بازش کردم... آ.... اون لعنـ//ـتی هنوز تو خونه منه ؟!!!!!
دازای :
- پرنسـ//ـس منتظرم برگردی تا...
میدونستم میخواد چی بگه بازی همین گوشی رو خاموش کردم [میدونم] اگر اون موقع نمیگفتم میخوام برم مافـ//ـیا باهام چیکار میکرد 🔞
خدایا خیلی ممنون که اون موقع تنوستم فرار کنم ! ولی...
چویا :
- دازای لعنـ//ـتی چرا نمیمیری ؟!
بیخیال این فکرا شدم رفتم بیرون ، کافه ای چیزی...
چشمم خورد به یه کافه و رفتم داخل کافه خیلی خوبه برای خوردن یه قهوه یا هرچیزی بود البته اگر اون اونجا نمیبود...
برگشتم که برم بیرون که با اون لحن رو مخش گفت :
- عه.... پرنـ//ـسس تو هم اینجایی ؟
میخواستم با پا برم تو دهنش که خودم رو کنترل کردم رفتم نشستم رو یکی از میزا با فاصله زیاد از اون ولی خب دقیقا اوند کنارم نشست و جوری روم لم داد که نفس کشیدن برام سخت شد...
دازای :
- پرنـ//ـسسم چرا سرخی ؟
شوتش کردم اونور میخواستم فقط یه قهوه بخورم...
قهوه رو سفارش دادم و منتظر بودم که اون دوباره نشست کنارم...
دازای :
- کار و بار چطوره ؟
چویا :
- خفـ//ـه شو !
دازای :
- شنا بلدم.
بیخیال یکی به دو کردن با این لنـ//ـدهور شدم و که دستش رو کشید رو گردنم و گفت :
- وای جاش هنوز مونده ؟
داشت درباره جای گـ//ـاز حرف میزد وای !
دستش رو پس زدم ولی بجاش اومد نزدیک تر دستش رو حلقه کرد دورم و اومد نزدیک تو گوشم گفت :
- دردت داشت ؟ میخوای دفعه بعد اروم تر گـ//ـاز بگیرم ؟
چویا :
- برو اونور !
بجای اینکه بره کنار نزدیک ترم اومد بزور داشتم سرخی گونه هام رو مخفی میکردم چون که من روی صندلی کنار دیوار نشسته بودم راحت میتونست کارش رو بکنه....
انگشتاش رو برد زیر دستکشم و درش اورد و بعد دستم رو گرفت اونیکی هم در اورد و میخواست دوباره گازم بگیره که قهوه ام رو اوردن سریع قهوه و دستکشام که افتاده بودن رو زمین رو برداشتم و پولو گذاشتم و رفتم بیرون...
الان متمئن بودم که در سرخ ترین حالت ممکنم !
رفتم مافیا و سریع وارد اسانسور شدم طبقه ۷ رو زدم و رفتم تو دفترم...
نشستم رو صندلی و سعی کردم اروم باشم قلبم داشت از سیـ//ـنه ام در میمود اون کصـ//ـشعر گـ//ـاو رو خودم میـ//ـکشمممممم !
پایان !
این پارت هم تموم شد !
میدونم چرت شد پس بروم نیارین...
بای بای 😊
شرط پارت بعد :: ۱۰ لایک
- ۵.۲k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط