نمیدانم چرا دلتنگیها به پایان نمیرسد نمیدانم چرا لحظه

نمی‌دانم چرا دلتنگی‌ها به پایان نمی‌رسد نمی‌دانم چرا لحظه شماری می‌کنم تا این لحظه برسد و چند کلمه بنویسم.. انگار هر هفته حوصلم سر می‌رود، انگار هر ساعت که در کوچه و خیابان تصویری از تو بر در و دیوار می‌بینم دلم پر می‌کشد قلبم تیر می‌کشد سرم درد می‌گیرد و نگاهم به بی‌نهایت خیره که چرا این داغ همچنان تازه است و رنگ کهنگی نمی‌گیرد... شاید نشسته‌ام و در آن میدمم، شاید نباید اجازه دهیم تا کهنه نشود، انگار تا انتقام نگرفته‌ایم باید این داغ، داغ بماند و انگار این دنیا بدون انتقام به سر نخواهد شد... این اولین آذر ماهی است که بدون تو به سر می‌شود و جای قدم‌هایت در جای‌جای این خاک، در نقطه نقطه این سرزمینی که در آزادی‌اش نقش داشتی خالی است؛ وقتی این تصاویر را می‌بینم که چگونه انگار بند تسبیح این دوستان را در میان گرفته‌ای، همه بدنم داغ می‌شود... پر از سوالم، پر از پرسش که چرا اینگونه‌ام، چرا این روزها سخت و تلخ می‌گذرد... چرا این همه چشمانم خیس می‌شود....

#هوایت_تا_شهادت
#قاسم_سلیمانی
دیدگاه ها (۳)

شورای نگهبان طرح اقدام راهبردی برای لغو تحریم‌ها را تایید کر...

ابلاغ قانون اقدام راهبردی برای رفع تحریم‌ها به دولت🔹«امیرآبا...

نام شهید فخری‌زاده در کتاب روزنامه‌نگار اسرائیلی🔸«رونن برگمن...

شیخ یونس(میرزا کوچک خان): اگر به تذکرات آقا شیخ فضل الله نور...

چپتر ۶ _ انتخابماه ها نقشه ریخته بودند.کاغذها، فایل ها، اسنا...

خداحافظی با دنیایی که به آن تعلق نداشتماین داستان درمورد همی...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط