قلب سنگی
پارت 5
صدای قدماشو که داشت بهم نزدیک میشدو راحت میشد شنید با صدای بسته شدن در اتاق بدنم لرزید این مرتیکه بی ادب داره چیکار میکنه وای خداا با یکی از دستاش دوتا دستامو از جلو صورتم برداشت و گرفت بالای سرم که ناخواسته چشم تو چشم شدم باهاش موهای خیسش ریخته بود رو صورتش و این باعث شده بود خیلی هات و جذاب تر بشه صورتامون فاصله زیادی باهم نداشت آب دهنمو قورت دادم و با لکنت شرو کردم به حرف زدن
ا/ت:م...من چیزه داشتم یعنی میخواستم..
چشمامو بستم و سری سری گفتم:در زدم ولی جواب ندادید منم نگران شدم درو باز کردم همینن
چشمامو باز کردم و لبخند دندون نمایی زدم با نگاه پوکر و سردی بهم خیره شده بود
جونگکوک:خیلی تابلو دروغ میگی
با چشمای متعجب بهش نگاه کردم:نه به جون تو دارم راست میگم ارباب میشه دستامو ول کنید و ازم دور شید
بیشتر صورتشو نزدیکم کرد با چشمای درشت شده بهش نگاه میکردم انگار از اذیت کردنم لذت میبرد
جونگکوک:اگه نکنم چی؟
من نمیخواستم این کارو بکنم ولی مجبور بودم کار دیگه ای نمیشد کرد همونطور که بهش خیره شده بودم گفتم:ببخشید ولی مجبور این کارو بکنم
با زانوم محکم زدم به نقطه حساسش که افتاد رو زمین و جمع شد تو خودش ناله بلندی کرد و گفت:آهه دختره ی آشغال من که به هرحال گیرت میارم
از فرصت استفاده کردم و سری درو باز کردم و رفتم طبقه پایین وای بلخره آزاد شدم داشتم از خجالت آب میشدم عوضی که ولم نمیکرد اگه فرار نمیکردم معلوم نبود میخواست باهام چیکار کنه هرچند الانم قبر خودمو کندم با کاری که کردم ولی خب
اون پسری که اسمش جیمین بود کجا شد فک کنم رفته بگذریم برم به آجوما کمک کنم
صدای قدماشو که داشت بهم نزدیک میشدو راحت میشد شنید با صدای بسته شدن در اتاق بدنم لرزید این مرتیکه بی ادب داره چیکار میکنه وای خداا با یکی از دستاش دوتا دستامو از جلو صورتم برداشت و گرفت بالای سرم که ناخواسته چشم تو چشم شدم باهاش موهای خیسش ریخته بود رو صورتش و این باعث شده بود خیلی هات و جذاب تر بشه صورتامون فاصله زیادی باهم نداشت آب دهنمو قورت دادم و با لکنت شرو کردم به حرف زدن
ا/ت:م...من چیزه داشتم یعنی میخواستم..
چشمامو بستم و سری سری گفتم:در زدم ولی جواب ندادید منم نگران شدم درو باز کردم همینن
چشمامو باز کردم و لبخند دندون نمایی زدم با نگاه پوکر و سردی بهم خیره شده بود
جونگکوک:خیلی تابلو دروغ میگی
با چشمای متعجب بهش نگاه کردم:نه به جون تو دارم راست میگم ارباب میشه دستامو ول کنید و ازم دور شید
بیشتر صورتشو نزدیکم کرد با چشمای درشت شده بهش نگاه میکردم انگار از اذیت کردنم لذت میبرد
جونگکوک:اگه نکنم چی؟
من نمیخواستم این کارو بکنم ولی مجبور بودم کار دیگه ای نمیشد کرد همونطور که بهش خیره شده بودم گفتم:ببخشید ولی مجبور این کارو بکنم
با زانوم محکم زدم به نقطه حساسش که افتاد رو زمین و جمع شد تو خودش ناله بلندی کرد و گفت:آهه دختره ی آشغال من که به هرحال گیرت میارم
از فرصت استفاده کردم و سری درو باز کردم و رفتم طبقه پایین وای بلخره آزاد شدم داشتم از خجالت آب میشدم عوضی که ولم نمیکرد اگه فرار نمیکردم معلوم نبود میخواست باهام چیکار کنه هرچند الانم قبر خودمو کندم با کاری که کردم ولی خب
اون پسری که اسمش جیمین بود کجا شد فک کنم رفته بگذریم برم به آجوما کمک کنم
- ۵.۴k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط