دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان کلاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت

کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت

خدا و بال جوانی نهد به گردن پیری
تو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت

#شهریار
دیدگاه ها (۱)

همیشه که صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیس...

♥اندکی تفکر♥مگر می شود،برای تخریب روح و قلب و احساس و دنیای ...

نباشم گر درین محفل، چه غم، دیوانه ای کمترخوش آن روزی ز خاطره...

من یاد گرفته ام که هیچ فرقی نمی‌کند چه قدر خوب و وفادار باشم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط