برادر بی رحم من

برادر بی رحم من 💔🥀🖤

💫part ۳

ویو یورا:

داشتم میرفتم توی اتاقم اما یه اتاق بزرگ یه گوشه ای بود خیلی کنجکاو شدم رفتم اونجا و درشو اروم باز کردم یهو رنگم سفید شد تو اون اتاق پر وسایل شکنجه بود نگاهشونم که میکردم دردم میگرفت یهو صدای داداشمو شنیدم

"اینحا چیکار میکنی؟
&د.. داداش من خب....چیزه
" فضولیت گل کرده بود اومدی اینجا اره؟
&معذرت میخوام کنجکاو بودم
"بهتر زیاد کنجکاوی نکنی برات بد میشه
&منظورتون چیه
" ممکنه بعضیت کارات باعث بسه برای ادب کردنت بیارمت تو همین اتاق
&داداش غلط کردم ببخشید(گریه)
"این بارو میبخشم و کاریت ندارم اما اگر دوباره تکرار بسه دست من نیس
&خیلی ازتون ممنونم داداش چشم
" خب دیگه برو تو اتاقت
&چشم با اجازه


ویو یوتگی:

معلوم بود خیلی ترسیده گناه داشت اما اگر بخواید اذیت کنه خودم تو این اتاق ترتیبشو میدم

ویو یورا:

خیلی ترسیده بودم وحشت کردم رفتم تو اتاقم خودمو انداختم رو تخت فکر نکنم سالم بمونم اینجا ولی داداشم نباید بفهمه که دوست پسر داشتم اما کات کردم گوشی مو برداشتم یه ساعت گذست که در اتاق زده شد

&بفرمایید
"منم
&(سریع بلند میشه و تعظیم میکنه) سلام داداش
" سلام
&کاری داشتید؟
"چرا هنوز نخوابیدی
&ببخشید الان میخوابم
" یورا
&بله
"گوشیتو بده به من
&چ چرا
" حرف نزن بدش من
&چشم

ویو یونگی:

گوشیشو گرفتم میخواسام جکش کنم مطمئن شم کاری نمیکنه عمه چیشو چک کردم و چیز بدی ندیدم اما یه شماره توی گوشیس بود به اسم جانگی (خدایی با ایم هایی که رفیقم ایده میده بهتر از این نمیشه) یعنی دوست پسر داره؟ پس به من دروغ گفته

"یورا (داد)
&ب... بله داداش
" شماره این پسر کیه تو گوشیت
&داداش من (ترسیده)
"خفه شو (عربده) (سادیسمش فعال شده)
&داداش تروخدا اروم باشید
" گفتم خفه شو هرزه به من دروغ میگی اره (عربده وحشتناک)
&داداش گوه خوردم ولی من دیگه باهاش نیستم
"ببر صداتو ج.ن.د.ه

ویو یورا:

خیلی ترسیدم حالم واقعا بد بود داشتم میلرزیدم داداشم خیلی عصبی بود فکر کنم بخاطر سادیسمش بود یهو دیتمو کشید و برد تو همون اتاق شکنجه و پرتم کرد زمین

&هق داداش معذرت میخوام هق (گریه)
" تا تو باشی از این غلطا نکنی هرزه
&داداش من با اون کات کردم چهار ماه باهاش ارتباط ندارم بلاکش کردم
"خفه شو تو به من دروغ گفتی
&داداش اگر راستشم میگفتم شما منو کتک میزدین
" هر غلطی بخوام میکنم الانم خفه شو
&داداش این یبارو ازم بگذرین التماستون میکنم
"دیگه پروتر میشی باید کارمو بکنم
&میخوای چیکار کنی؟
" میفهمی (خنده عصبی)
&ن نه داداش نه

ویو ادمین:

یونگی شلاق کلفتی رو برداشت اومد نزدیک یورا دستاشو از سقف اویزون کرد

&داداش خواهش میکنم نه
"هر ضربه ای زدم میشماری وکرته ۱٠٠ تا اضافه تر میزنم فهمیدی؟
&داداش تروخدا
" هیس چیزی نمیخوام بشنوم فقط بشمار
&چشم (گریه)


(بعد دو ساعت)

& ۹۹۸.... ۹۹۹... ۱٠٠٠ (بیهوش میشه)
"مگه نگفتم هرکدومو که نشمری ۱٠٠ تا اضافه تر میزنم ها

{ینگاه میکنه و میبینه ببیهوشه)

" چه دختر ضعیفی (به قران اکر یه ضربشو به من میزد الان مرده بودم)
"این هرزه اعصابمو خورد کرده
" سولی (داد)
✓ب بله ارباب
"بجم ابن دختررو ببر تو اتاقش زخماشو پانسمان کن بزارش رو تختش
✓چشم ارباب

ویو یونگی:

خیلی خسته شده بودم سولی یورا رو برد تو اتاقش منم رفام خوابیدم

ویو سولی:

یورا رو گذاشتم روی تختش خیلی مظلوم بود من خیلی دوستش داشتم اخه ارباب چطوری با یه دختر طفل معصوم این کارارو میکنه همه بدنش کبود و خونی بود زخماشو پانسمان کردم و به لباس جدید تنش کردم پتو رو هم انداختم روش رفتم پایین

ادامه دارد...

ببخشید دیر گذاشتم نت نداشتم حمایت کنیپ ساعت ۳ و نیم صبح بلند شدم شروع کردم به نوشتن
دیدگاه ها (۱۷)

فالوشه

برادر بی رحم من💔🥀🖤 💫part ۴ویو یورا: با حس سنگینی روی چشمام ...

تولدت مبارک زیباترین فرشته من❤ تو امروز مسن تر از دیروز هستی...

برادر بی رحم من💔🥀🖤💫part 2&ولی... "کافیه (عصبی) &چ... چشم ببخ...

~My Dream Life~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط