رفتم دست و صورتمو شستم و نشستم رو تخت اجوما اومد بهم گفت
رفتم دست و صورتمو شستم و نشستم رو تخت اجوما اومد بهم گفت بیا صبحانه
+:میل ندارم
&:ارباب گفت حتما بیای
هوفی زیر لب گفتم
رفتم پایین و دور ترین صندلی از تهیونگ رو در نظر گرفتم و نشستم
-:اونجا جات نی بیا اینجا(پاهاش)
+:شروع کردم غذا خوردن(بی محلی کرد)
-:دلت میخواد بگا بری بازم؟
ویو ا.ت
راستش ریده بودم تو خودم ولی محل ندادم
یهو تهیونگ اومد از دستم گرفت و منو برد تو انباری
-:از کدوم شلاق بیارم برات؟
+:ولم کن (گریه)
-:با نازک ترین شروع میکنم
همرو بشمر وگرنه از اول میزنم
+:۱...
۱۰...
۵۰...
۱۰۰...
۱۰۰۰...(از هوش رفت)
ویو تهیونگ داشتم ا.ت رو شلاق میزدم که دیدم بیهوش شد خیلی ناراحت شدم
-:بردمش بیمارستان پرستار گفت نمیتونیم نجاتش بدیم زدم تمام پرستار هارو کشتم رفتم یقه ی دکتر رو گرفتم و گفتم
-:اگه زنمو نجات ندی برات بد میشه
خوشبختانه دکتر تونست نجات بده زنمو
ویو ا.ت
بیدار شدم بدنم درد میکرد دیدم رو تخت بیمارستانم
-:بهوش اومدی خوشگلم
+:برو اونور
#:ببخشید مزاحم شدم
-:چی میخوای
#:میشه بیاین بیرون
-:چیه
#:همسرتون بدنش بسیارررررر ضعیفه مراقبش باشین
-:باشه
ویو ا.ت
خیلی از زندگی خسته شده بودم دلم میخواست الان به پایان بدم زندگیو
رفتم پنجره ی اتاقو باز کردم همون لحظه یه لبخند تلخ زدم
وقتی خواستم بپرم...
-:هییییی ا.ت چیکار میکنیییی (دست ا.ت رو گرفت)
+:ولم کن میخوام به این زندگی پایان بدم(گریه)
-:نکن(گریه کم)
منم مثل تو زجر زیاد کشیدم ...
عشق اولم تو بودی...
منم از عشق و عاشقی سر در نمیاوردم...
فکر کردم با سکس با من خوشحال میشی...
ویا اینکه روی پاهام بشینی...
اون موقع اعصبانیتمو سر تو خالی کردم...
واقعا معذرت میخوام ا.ت(گریه)
+:میبخشمت ولی لطفاً دیگه همچین کاری نکن با من
-:قول میدم خوشبخت ترین زن جهان بشی
یه ماچ کردن همو
از بیمارستان رفتن خونه
(دو هفته بعد)
ویو ا.ت
این روزا همش حالت تهوع دارم بوی هر غذایی بهم میخوره حالم بد میشه
رفتم بی بی چک برداشتم و...
ارهههه
دارم مامان میشم
یوهووووو
تهیونگ خونه نبود و شرکت بود
رفتم آماده شدم و رفتم شرکتش در اتاقشو باز کردم -:در زدن بلد نیس...
+:نه
-:ا.ت خوشگلم اینجا چیکار میکنی
+:امممم من.... من... حاملممممممم
-:چیییی؟باورم نمیشه خدایا
به خوبی و خوشی زندگی کردن
حال نداروم
+:میل ندارم
&:ارباب گفت حتما بیای
هوفی زیر لب گفتم
رفتم پایین و دور ترین صندلی از تهیونگ رو در نظر گرفتم و نشستم
-:اونجا جات نی بیا اینجا(پاهاش)
+:شروع کردم غذا خوردن(بی محلی کرد)
-:دلت میخواد بگا بری بازم؟
ویو ا.ت
راستش ریده بودم تو خودم ولی محل ندادم
یهو تهیونگ اومد از دستم گرفت و منو برد تو انباری
-:از کدوم شلاق بیارم برات؟
+:ولم کن (گریه)
-:با نازک ترین شروع میکنم
همرو بشمر وگرنه از اول میزنم
+:۱...
۱۰...
۵۰...
۱۰۰...
۱۰۰۰...(از هوش رفت)
ویو تهیونگ داشتم ا.ت رو شلاق میزدم که دیدم بیهوش شد خیلی ناراحت شدم
-:بردمش بیمارستان پرستار گفت نمیتونیم نجاتش بدیم زدم تمام پرستار هارو کشتم رفتم یقه ی دکتر رو گرفتم و گفتم
-:اگه زنمو نجات ندی برات بد میشه
خوشبختانه دکتر تونست نجات بده زنمو
ویو ا.ت
بیدار شدم بدنم درد میکرد دیدم رو تخت بیمارستانم
-:بهوش اومدی خوشگلم
+:برو اونور
#:ببخشید مزاحم شدم
-:چی میخوای
#:میشه بیاین بیرون
-:چیه
#:همسرتون بدنش بسیارررررر ضعیفه مراقبش باشین
-:باشه
ویو ا.ت
خیلی از زندگی خسته شده بودم دلم میخواست الان به پایان بدم زندگیو
رفتم پنجره ی اتاقو باز کردم همون لحظه یه لبخند تلخ زدم
وقتی خواستم بپرم...
-:هییییی ا.ت چیکار میکنیییی (دست ا.ت رو گرفت)
+:ولم کن میخوام به این زندگی پایان بدم(گریه)
-:نکن(گریه کم)
منم مثل تو زجر زیاد کشیدم ...
عشق اولم تو بودی...
منم از عشق و عاشقی سر در نمیاوردم...
فکر کردم با سکس با من خوشحال میشی...
ویا اینکه روی پاهام بشینی...
اون موقع اعصبانیتمو سر تو خالی کردم...
واقعا معذرت میخوام ا.ت(گریه)
+:میبخشمت ولی لطفاً دیگه همچین کاری نکن با من
-:قول میدم خوشبخت ترین زن جهان بشی
یه ماچ کردن همو
از بیمارستان رفتن خونه
(دو هفته بعد)
ویو ا.ت
این روزا همش حالت تهوع دارم بوی هر غذایی بهم میخوره حالم بد میشه
رفتم بی بی چک برداشتم و...
ارهههه
دارم مامان میشم
یوهووووو
تهیونگ خونه نبود و شرکت بود
رفتم آماده شدم و رفتم شرکتش در اتاقشو باز کردم -:در زدن بلد نیس...
+:نه
-:ا.ت خوشگلم اینجا چیکار میکنی
+:امممم من.... من... حاملممممممم
-:چیییی؟باورم نمیشه خدایا
به خوبی و خوشی زندگی کردن
حال نداروم
- ۸۵۰
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط