شکوفه گیلاس پارت
شکوفه گیلاس پارت⁸
& چقدر آروم میایییی..
؛ ینی چییی نکنه میخوای تو دیت اول بدوییم؟؟؟
؛& دقیقا همینو میخوام..
؛ برو بابا..عمرا..
؛& عه؟؟ باشه..اون تابلو رو میبینی؟
؛ اره..چطور؟
؛& هرکی دیرتر برسه به اونجا اون باید کافه رو حساب کنههه..
**قرار بود بعدش باهم برن کافه**
؛ ه..هیییی..
مایکل دویید*
؛& زودباش تنبل خانمممم
دوییدم سمتش ولی خب..میدونستم که بهش نمیرسم..
خیلی تند میدویید..یهو دیدم که سرعتش رو کم کرد..
هنوز با سرعت میدوییدم*
ویو مایکل:
یهو وایسادم جلوش و با سرعت پرید تو بغلم..بعد از اینکه محکم تو بغلم گرفتمش تا نیوفته و آسیب نبینه..
اروم لبامو گذاشتم رو لباش*
قلبم خیلی تند میزد..خدای من..لباش هم مزه ی گیلاس میداد..
ویو کلارا :
داشتم با سرعت میدوییدم که دیدم یهو مایکل وایساد جلوم و محکم پریدم تو بغلش..بعد از چند ثانیه چونه ام رو با انگشتش داد بالا و منو بوسید..
جفتمون چشامون رو بستیم*
فکر کنم آدما موقع بوسیدن چشماشون رو میبندن تا این صحنه رو با قلبشون ثبت کنن..چون زیادی قشنگه..
ویو مایکل:
بعد از چند ثانیه..رفتم عقب..به گونه های سرخ شده ی کلارا نگاه کردم و خنده ام گرفت..
؛ ه..هوی! واسه چی میخندی؟؟
؛& هیچی فقط..انگار یکی زیادی رژگونه زده..
؛ من که اصلا رژگونه نزدممم
؛& میدونم کوچولو..خندیدم*
؛ هوففف..من داشتم میبردممم..اینکارو کردی تا تو برنده بشییی..
؛& نخیرم..ما هیچکدوم برنده نشدیمم..
؛ ایش..
؛& خوشمزه بودن..بازم میخوام..
؛ ب..برو ببینممممم..
اول مایکل خندید و بعد باهم خندیدن*
دستش رو گرفتم و به قدم زدنامون تا کافه ادامه دادیم*
رسیدیم کافه و هرکدوممون یه چیزی سفارش دادیم و خوردیم..بعدش هم کلارا رو رسوندم خونه ش و رفتم کتابفروشی..یکی از بهترین روزای عمرم بود..خوشحالم که بلدم چجوری خانم شین رو بپیچونم..چون قراره از این به بعد بیشتر پیچونده بشه..
شکوفه گیلاس پارت⁸
& چقدر آروم میایییی..
؛ ینی چییی نکنه میخوای تو دیت اول بدوییم؟؟؟
؛& دقیقا همینو میخوام..
؛ برو بابا..عمرا..
؛& عه؟؟ باشه..اون تابلو رو میبینی؟
؛ اره..چطور؟
؛& هرکی دیرتر برسه به اونجا اون باید کافه رو حساب کنههه..
**قرار بود بعدش باهم برن کافه**
؛ ه..هیییی..
مایکل دویید*
؛& زودباش تنبل خانمممم
دوییدم سمتش ولی خب..میدونستم که بهش نمیرسم..
خیلی تند میدویید..یهو دیدم که سرعتش رو کم کرد..
هنوز با سرعت میدوییدم*
ویو مایکل:
یهو وایسادم جلوش و با سرعت پرید تو بغلم..بعد از اینکه محکم تو بغلم گرفتمش تا نیوفته و آسیب نبینه..
اروم لبامو گذاشتم رو لباش*
قلبم خیلی تند میزد..خدای من..لباش هم مزه ی گیلاس میداد..
ویو کلارا :
داشتم با سرعت میدوییدم که دیدم یهو مایکل وایساد جلوم و محکم پریدم تو بغلش..بعد از چند ثانیه چونه ام رو با انگشتش داد بالا و منو بوسید..
جفتمون چشامون رو بستیم*
فکر کنم آدما موقع بوسیدن چشماشون رو میبندن تا این صحنه رو با قلبشون ثبت کنن..چون زیادی قشنگه..
ویو مایکل:
بعد از چند ثانیه..رفتم عقب..به گونه های سرخ شده ی کلارا نگاه کردم و خنده ام گرفت..
؛ ه..هوی! واسه چی میخندی؟؟
؛& هیچی فقط..انگار یکی زیادی رژگونه زده..
؛ من که اصلا رژگونه نزدممم
؛& میدونم کوچولو..خندیدم*
؛ هوففف..من داشتم میبردممم..اینکارو کردی تا تو برنده بشییی..
؛& نخیرم..ما هیچکدوم برنده نشدیمم..
؛ ایش..
؛& خوشمزه بودن..بازم میخوام..
؛ ب..برو ببینممممم..
اول مایکل خندید و بعد باهم خندیدن*
دستش رو گرفتم و به قدم زدنامون تا کافه ادامه دادیم*
رسیدیم کافه و هرکدوممون یه چیزی سفارش دادیم و خوردیم..بعدش هم کلارا رو رسوندم خونه ش و رفتم کتابفروشی..یکی از بهترین روزای عمرم بود..خوشحالم که بلدم چجوری خانم شین رو بپیچونم..چون قراره از این به بعد بیشتر پیچونده بشه..
- ۴.۵k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط