part
part5🦋
-نارا تو چته ها مثلا میخوای بگی وایی من خیلی افسردم و اینا ها
& داداش...اخه...من...کی اینو گفتم شما اصرار دارین که باهاشون حرف بزنم من چیزی نمیگم که
-نارا تو خیلی عوض شدی خیلی
&اخه مگه من چیکار کردم خوب
-باشه دیگه کافیه بحث کردن الان به چیزی احتیاج داری؟
&نه ممنون
-میخوای امشب رو پیست بمونم؟
&نه
-این یعنی برم
&اگه میشه اره
-باشه پس{رفت}
نامجون«خودمم نمیدونم چرا اینهمه باهاش بحث کردم کلا کنترلمو از دست دادم امیدوارم ماجرای امشب رو فراموش کنه
نارا«اصلا داداش رو درک نکردم که چرا اینطوری رفتار کرد مکه من چی گفتم خوف بیخیال باید بخوابم فردا رود بیدار میشم دری بخونم
//۶:۳۰ صبح
نامجون«با سر و صدا های از پایین بیدار شدم خیلی زود بود هنوز نارا چرا الان بیداره توی تعطیلات که مدرسه نمیره هوف فکر نکنم بتونم با این سر و صدا بخوابم پس ناچار بلند میشم و یه آبی به دست و صورتم میزنم و میرم پایین هارا داره صبحونه درست میکنم آخه این وقت صبح کی صبحونه میخوره
-نارا
&داداش بیدار شدین
-اره به لطف تو
&عه ببخشید بیدارتون کردم
-منم نیست تو چرا اینقدر زود بیدار شدی
&من همیشه این ساعت بیدار میشم
-چرا
&که درس بخونم
-اخه تو تعطیلات چه درسی
&برای امتحانات آخر سال میخونم که راحت باشم
-چه عجیب
&صبحونه میل دارین ؟
-اره گشنمه چی درست کردی
&پنکیک شکلاتی توت فرنگی
-این طعم مورد علاقه ی کنه از کجا میدونستی
&خوب یادم مونده دیگه
-تو اون موقع فقط چهار سالن بود چطوری یادته
&من تمام خاطراتی که با شما دارم رو یادمه
-واقعا خیلی آدم عجیبی هستی
&بیخیال،نمی خوایید بشینین؟
-چرا {نشست}
&بفرمایین{پنکیک رو گذاشت جلوش}
-اوووو عجب بوی خوبی داره
& ممنون
-تو نمیشینی
&چرا قهوه هارو بیارم میام خوب اومدم
-نارا
&بله
-تو چطوری حوصله میکنی ساعت شیش صبح پاشی آرایش بکنی
&آرایش؟ من که آرایش نکردم
-پس چطوری اینقدر پوستت خوبه
&ممنونم اما آرایش ندارم
-چشماتم لنز نیست؟
&شما بچگی منو یادتون نمیاد؟
-خوب راستش نه چونکه مال ده سال پیشه
&اوم باشه
-ناراحت شدی؟
&نه
-مطمعنی
&اوم من دیگه میل ندارم نوش جونتون {بلند شد رفت تو پذیرایی}
-هعی نارا بیخیال چرا قهر کردی
&نه اینطوری نیست فقط دیگه اشتها ندارم
ادامه دارد...
-نارا تو چته ها مثلا میخوای بگی وایی من خیلی افسردم و اینا ها
& داداش...اخه...من...کی اینو گفتم شما اصرار دارین که باهاشون حرف بزنم من چیزی نمیگم که
-نارا تو خیلی عوض شدی خیلی
&اخه مگه من چیکار کردم خوب
-باشه دیگه کافیه بحث کردن الان به چیزی احتیاج داری؟
&نه ممنون
-میخوای امشب رو پیست بمونم؟
&نه
-این یعنی برم
&اگه میشه اره
-باشه پس{رفت}
نامجون«خودمم نمیدونم چرا اینهمه باهاش بحث کردم کلا کنترلمو از دست دادم امیدوارم ماجرای امشب رو فراموش کنه
نارا«اصلا داداش رو درک نکردم که چرا اینطوری رفتار کرد مکه من چی گفتم خوف بیخیال باید بخوابم فردا رود بیدار میشم دری بخونم
//۶:۳۰ صبح
نامجون«با سر و صدا های از پایین بیدار شدم خیلی زود بود هنوز نارا چرا الان بیداره توی تعطیلات که مدرسه نمیره هوف فکر نکنم بتونم با این سر و صدا بخوابم پس ناچار بلند میشم و یه آبی به دست و صورتم میزنم و میرم پایین هارا داره صبحونه درست میکنم آخه این وقت صبح کی صبحونه میخوره
-نارا
&داداش بیدار شدین
-اره به لطف تو
&عه ببخشید بیدارتون کردم
-منم نیست تو چرا اینقدر زود بیدار شدی
&من همیشه این ساعت بیدار میشم
-چرا
&که درس بخونم
-اخه تو تعطیلات چه درسی
&برای امتحانات آخر سال میخونم که راحت باشم
-چه عجیب
&صبحونه میل دارین ؟
-اره گشنمه چی درست کردی
&پنکیک شکلاتی توت فرنگی
-این طعم مورد علاقه ی کنه از کجا میدونستی
&خوب یادم مونده دیگه
-تو اون موقع فقط چهار سالن بود چطوری یادته
&من تمام خاطراتی که با شما دارم رو یادمه
-واقعا خیلی آدم عجیبی هستی
&بیخیال،نمی خوایید بشینین؟
-چرا {نشست}
&بفرمایین{پنکیک رو گذاشت جلوش}
-اوووو عجب بوی خوبی داره
& ممنون
-تو نمیشینی
&چرا قهوه هارو بیارم میام خوب اومدم
-نارا
&بله
-تو چطوری حوصله میکنی ساعت شیش صبح پاشی آرایش بکنی
&آرایش؟ من که آرایش نکردم
-پس چطوری اینقدر پوستت خوبه
&ممنونم اما آرایش ندارم
-چشماتم لنز نیست؟
&شما بچگی منو یادتون نمیاد؟
-خوب راستش نه چونکه مال ده سال پیشه
&اوم باشه
-ناراحت شدی؟
&نه
-مطمعنی
&اوم من دیگه میل ندارم نوش جونتون {بلند شد رفت تو پذیرایی}
-هعی نارا بیخیال چرا قهر کردی
&نه اینطوری نیست فقط دیگه اشتها ندارم
ادامه دارد...
- ۲۰.۵k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط