غذایش را که نمیخورد وحشت میکردیم

‏غذایش را که نمی‌خورد، وحشت می‌کردیم.
مطمئن می‌شدیم به عده ای غذا نرسیده، این‌طوری اعتراض می‌کرد به کارمان، تا آن گروهان را پیدا نمی‌کردیم و به آنها غذا نمی‌رسید، لب به غذا نمی‌زد، گاهی ۴۸ساعت گرسنه می‌ماند تا مطمئن شود همه غذا خورده‎ اند.
#حاج_قاسم #حاج‌قاسم
#دلتنگ_فرمانده
#Hero
دیدگاه ها (۰)

‏غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود.. پشت در جان علی مرت...

‏با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر.. هیچ کس ، هیچ کسی هم ب...

‏آمد به خطّ فاطمیون. شب که شد، گفتیم لابد می‌رود یک جایی دور...

‏فرش کوچکی انداخت گوشه‌ حیاط خانه‌ی پدری، توی آفتاب، پیرمرد ...

تک پارتی از کوکی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط