بنده یک دل منم بند قبای ترا

بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا
چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا

خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار
من ننشانم ز جان باد هوای ترا

کاش رخ من بدی خاک کف پای تو
بوسه مگر دادمی من کف پای ترا

گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من
بر سر و دیده نهم رایت رای ترا

تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من
جعبه ز سینه کنم تیر جفای ترا

بار نیامد دلم در شکن زلف تو
گر نه به گردن کشم بار بلای ترا

بنده سنایی ترا بندگی از جان کند
گوی کلاه ترا بند قبای ترا
دیدگاه ها (۱)

ای ز عشقت روح را آزارهابر در تو عشق را بازارهاای ز شکر منت د...

تا لب تو آنچه بهتر آن بردکس ندانم کز لب تو جان برددل خرد لعل...

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مراسوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا...

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز راتا به هر نوعی که باشد بگذ...

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی🌸و آن شه بی‌نشانه را جلوه...

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده رادر کف دایه داده‌ام کودک ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط