ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۰۴
به خاطر در آوردن پول زندگی و بیمارستان مامان هرکاري
میکردم. بغض کردم چه روزای سختی بود..
با نفس خيلي سنگيني رفتم داخل.
جسي مدير اینجا جدی پشت میزش نشسته بود و با ورودم برگه ای گذاشت جلوم و :گفت امضا کن
گنگ گفتم: این چیه؟ جسي-استعفات..
گیج گفتم من اصلا متوجه نمیشم استعفا دادن من به چه
درد میخوره؟
جسي براي كامل بودن پرونده ات..
کلافه گفته تونين بنتين اخراج عصبي.
گفت: باید یه چیزی داشته باشم که پس فردا مُعَرِفت پیداش شد گفت چرا نیست و این حرفا بگم خودت استعفا
دادي.. يه مدت من سفر بودم.همه چیز بهم ریخته..
متعجب :گفتم معرف؟ من که اصلا معرف نداشتم.
کلافه پرونده جلوش رو ورق زد و برگردوندنش سمت من و گفت:اگه معرف نداشتی اصلا استخدامت نمیکردیم. این
معرفي نامه ات.. متعجب و گنگ به پرونده نگاه کردم
این نفسم بند اومد. این امکان نداره من..
باورم نمیشه بهت زده نفسمو بیرون دادم. جيمین
اسم معرف نوشته شده بود جیمز ترینر و . اینم
امضاي خودشه.. اصلا نمیتونستم خوب نفس بکشم.
من حدود يكي دو سال پیش اینجا فرم پرکرده بودم
پس يعني..جیمین از اون موقع منو میشناسه؟
چطور؟ از کجا؟
از شدت بهت حتي دهنم بسته نمیشد..
معرفم جیمین بود. واسه همین استخدامم کرده بودن
جسي ندارم کلافه گفت امضا کن لطفا .. من تمام روز رو وقت
اشفته لبهامو به هم فشردم و برگه رو خوندم و امضاش زدم
و درمونده اومدم بیرون واقعاً باورم نمیشه.. من..
.....
تنها نبودم من همه اون زمانهایی که تصورم میکردم تنهام جیمز رو
داشتم.. اون هوامو داشت..
مراقبم بود. اون همیشه هوامو داشته و داره
دلم قرص شد.. اما چرا؟ اشك شوق و تعجب توي چشمام حلقه زد..
واقعا چرا؟ چرا من هیچ وقت نفهمیدم؟
خيلي اشفته نفسم رو بیرون دادم و تاکسی گرفتم و رفتم
خونه. به محض ورودم معده ام به هم پیچید و احساس تهوع
خيلي بدي بهم دست داد.
( فصل سوم ) پارت ۵۰۴
به خاطر در آوردن پول زندگی و بیمارستان مامان هرکاري
میکردم. بغض کردم چه روزای سختی بود..
با نفس خيلي سنگيني رفتم داخل.
جسي مدير اینجا جدی پشت میزش نشسته بود و با ورودم برگه ای گذاشت جلوم و :گفت امضا کن
گنگ گفتم: این چیه؟ جسي-استعفات..
گیج گفتم من اصلا متوجه نمیشم استعفا دادن من به چه
درد میخوره؟
جسي براي كامل بودن پرونده ات..
کلافه گفته تونين بنتين اخراج عصبي.
گفت: باید یه چیزی داشته باشم که پس فردا مُعَرِفت پیداش شد گفت چرا نیست و این حرفا بگم خودت استعفا
دادي.. يه مدت من سفر بودم.همه چیز بهم ریخته..
متعجب :گفتم معرف؟ من که اصلا معرف نداشتم.
کلافه پرونده جلوش رو ورق زد و برگردوندنش سمت من و گفت:اگه معرف نداشتی اصلا استخدامت نمیکردیم. این
معرفي نامه ات.. متعجب و گنگ به پرونده نگاه کردم
این نفسم بند اومد. این امکان نداره من..
باورم نمیشه بهت زده نفسمو بیرون دادم. جيمین
اسم معرف نوشته شده بود جیمز ترینر و . اینم
امضاي خودشه.. اصلا نمیتونستم خوب نفس بکشم.
من حدود يكي دو سال پیش اینجا فرم پرکرده بودم
پس يعني..جیمین از اون موقع منو میشناسه؟
چطور؟ از کجا؟
از شدت بهت حتي دهنم بسته نمیشد..
معرفم جیمین بود. واسه همین استخدامم کرده بودن
جسي ندارم کلافه گفت امضا کن لطفا .. من تمام روز رو وقت
اشفته لبهامو به هم فشردم و برگه رو خوندم و امضاش زدم
و درمونده اومدم بیرون واقعاً باورم نمیشه.. من..
.....
تنها نبودم من همه اون زمانهایی که تصورم میکردم تنهام جیمز رو
داشتم.. اون هوامو داشت..
مراقبم بود. اون همیشه هوامو داشته و داره
دلم قرص شد.. اما چرا؟ اشك شوق و تعجب توي چشمام حلقه زد..
واقعا چرا؟ چرا من هیچ وقت نفهمیدم؟
خيلي اشفته نفسم رو بیرون دادم و تاکسی گرفتم و رفتم
خونه. به محض ورودم معده ام به هم پیچید و احساس تهوع
خيلي بدي بهم دست داد.
- ۳.۵k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط