part

part 9
سایه تو

ویو یون هی

(بیدار شدم دیدم درست بغل جیمینم نمیدونم چرا بغلش یه حس آرامشی بهم میداد و نمیخواستم تکون بخورم یه حس خیلی خوبی بود همینطوری داشتم دستمو رو صورتش میکشیدم که بیدار شد زود خودمو از بغلش کشیدم بیرون و از تخت پاشدم)

یون هی:خو....خوب من دیگه میرم

جیمین:کجا؟

یون هی:مامانم تا الان حتما نگران شده دیگه باید برم

جیمین:میخوای برسونمت؟

یون هی:نه ممنون خودم میرم

جیمین: باشه پس فردا تو شرکت میبینمت

یون هی:اوک،خدافظ

جیمین:راستی

یون هی:بله

جیمین:ممنونم که دیشب پیشم موندی بعد
چندسال تونستم یکم آروم. بخوابم

یون هی:خواهش میکنم خوب من دیگه رفتم

جیمین:باشه،خدافظ

رفتم تو اون یکی اتاق و بعد عوض کردن لباسم یه آرایش ملیحی انجام دادم و یه تاکسی گرفتم و راه افتادم سمت خونه و بعد چندمین رسیدم تا رسیم خونه بابام و مامانم اومدن سمتم

ب.ی:کجایی تو دختر ها نمیگی ما اینجا از نگرانی میمیریم؟!

یون هی:ببخشید بابا کار داشتم خونه یکی از دوستام موندم

ب.ی:تو نباید زنگ بزنی بگی که کدوم گوری هستی

م.ی:بسه حالا توهم

ب.ی:شما مادر دختر تا منو بکشتن ندین دست بردار نیستین نه

بعد گفتن این حرف بابام رفت بیرون از خونه


م.ی:یون هی دخترم خوبی؟

یون هی:خو...خوبم

م.ی:دستت چی شده؟!

یون هی:هیچی چیز مهمی نیست

م.ی:دخترم حتما مهمه که میپرسم میگم چی شده دستت؟!

یون هی:داشتیم خونه میا غذا درست میکردیم که اشتباهی دستمو بردیم با چاقو

م.ی:الان خوبی

یون هی:آره خوبم،مامان من میرم بالا یکم تو اتاقم دراز بکشم

م.ی:مگه نمیری سرکار؟

یون هی:امروز تعطیله

م.ی:باشه برو،چیزی میخوری؟

یون هی:نه ممنون گرسنه نیسم

رفتم بالا تو اتاق و لباسمو و عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم.


ویو جیمین

(بعد رفتن یون هی لباسمو عوض کردم و یکم صبحونه خوردم و را افتادم سمت شرکت و بعد چندمین رسیدم و نشستم مشغول کار شدم که دیدم در زده شد)

جیمین:بیا تو

جون یو:سلام

دیدم جون یوعه پاشدم رفتم سمتش

جیمین:تو برا چی دختر مردمو صدا میزنی بعدش خودت گم و گور میشی میدونی اگه یکم دیرتر می‌رسیدم چه بلایی سرش میومد؟(با عصبانیت و صدای نسبتا بلند)

جون یو:یو.....یون هی چیزیش شده

جیمین:نخیر ولی اگه یکم دیرتر میرسیدم ممکن بود یه بلایی سرش بیاد که تو هرشب سر دختر مردم میاری

جون یو:باشه بابا حالا اروم باش چیزی نشده که

جیمین:هوفف(از سر کلافگی دستی به موهاش کشید)

جون یو:داداش ببخشید دیگه

جیمین:باشه بابا حالا برا چی اومدی اینجا

جون یو:مامان گفت شب بیای خونه میخواد باهامون حرف بزنه

جیمین:باز میخواد چیکار کنه؟

جون یو:نمیدونم والا،من رفتم دیگه شب منتظرتم

جیمین:اوک،خدافظ

بعدچندمین جون یو رفت و گوشیو برداشتم و به یون هی زنگ زدم باید درباره یه موضوعی باهاش حرف میزدم

جیمین:سلام

یون هی:سلام،کاری داشتی؟

جیمین:آره میشه آخر شب تو خونه من همو ببنیم میخواگ درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم

یون هی:با من؟!

جیمین:آره

یون هی:باش،میبینمت

جیمین:اوک،خدافظ


[پرش به شب]

ویو جیمین

(تو دفتر کارم تموم شد و راه افتادم سمت خونه مامان/بابام بعد چندمین رسیدم و رفتم تو و ..............



کپی ممنوع ❌️❌️
دیدگاه ها (۱۵۸)

part 10 سایه تو جیمین:سلام م.ج:سلام پسرم بیا بشین خ.ج:به به ...

part ۱۱سایه تو جیمین:میای با من زندگی کنی؟یون هی:چ....چی یعن...

part 8سایه تو دیدم صدای ناله کردن میاد انگار یکی داشت تو خوا...

part 7سایه تو یه مرده دستمو گرفت یون هی:چیکار میکینی(با داد)...

《مدرسه رویایی》

عشق مافیا پارت*¹*

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط