عمارتزندان

عمارت#زندان2
که پدرش وارد عمارت میشه حیاط رو رد می‌کنه و میرسه داخل و میاد سمت حال. الا که صدای قدم های پدرشو میشنوه برگه هارو زود لای کتاباش قایم می‌کنه
[پ←همون پدر]
پدرش وارد حال شد آهی کشید و نشست رو مبل
الا:س سلام
پ:علیک سلام چیشد؟ مک رف نمرت بگیره؟
الا بعد کمی مکث لب زد
الا:عا ن نه نرفت..
پ:مک(بلند)
مک از اتاقش خارج میشه و وارد حال عمارت میشه
مک: سلام بله پدر
پ:الا میگه نرفتی نمرشو بگیری
مک نگاهی سرد به خواهرش الا انداخت و دوباره گفت
مک:زود باش الا نمره هارو نشون بابا بده
الا چیزی نگفت با مکث خیلی زیاد برگه هارو از کتابش در آورد و دستشو که برگه ها توش بود جلو باباش دراز کرد
باباش برگه هارو ازش گرفت و نگاهی بشون انداخت
الا که داشت از استرس ناخون هاشو میخورد پدرش همون موقع از جاش بلند شد و رو به الا داد کشیدو گف
پ:گفته بودم درستو خوب بخونی بی عرضه(داد)
الا نگاهی به داداشش کرد به درخواست کمک ولی داداشش پیش قدم نمیشد که کاری برای آروم کردن باباش انجام بده
پ:گوشیت تا سه هفته نمیدم فقط درس میخونی فهمیدی(داد)
الا با بقضی که تو گلوش بود لب زد
الا:اما.. بابا من حتی اجازه بیرون رفتن از خونه هم ندارم..
پ:این زندگی توعه و باید باهاش کنار بیای میخوای مثل اون مادر گور به گور شدت بری بیرون که ی روز تصادف کنی و بمیری؟(داد)
الا زد زیر گریه و گفت
الا:اما اون فقط..
داشت ادامه حرفش میزد که مک حرفشو قط کرد دستشو گرفت بردش تو اتاق
مک:الا بسه
الا همینجور به گریه کردن ادامه میداد
مک:گفتم بسه
احمیتی نداشت انگار نه انگار مک داشت باهاش حرف میزد.
اینبار مک‌ با لحنی بلند گفت
مک:الا(بلند)
الا با چشایی پر از قصه و اشک نگاهی به چشمای داداشش کرد و با بقضی که صداش گرفته بود گف
الا:من من
مک دوباره حرفش قط کرد و گفت
مک:نزار اوضاع از این بد تر شه اینکه اجازه نداری بری بیرون رو به روخ بابا نکش اون فقط میترسه دوباره اتفاقی بیوفته
الا:اما اما م من اون موقع فقط یک سالم بود مک(گریه)
الا:چجور می‌تونه اینقد بی رحم باشه که بعد یک سالگیم دیگه نزاره به بیرون خونه برم؟ها(گریه)
مک جلو دهنش گرف و گفت
مک:آینا هیچ ربطی به من ندارد فقط سعی کن فقطه فقط درس بخونی این سه هفته تا ترم دومتو گند نزنی.
-اشکای الا می‌ریزه رو دست مک
مک نگاهی به دستش می‌کنه و بعد دستش برمیداره از اتاق می‌ره بیرون
دیدگاه ها (۰)

عمارت#زندان3-شروع روز دومپدر عمارت سرکار بود و مک تازه از خو...

عمارت#زندان۴شروع روز سومصبح بود کولر روشن بود و اتاق الا خنک...

عمارت#زندان1روزی دختری به اسم الا وسط حال عمارتی بزرگ درحال ...

خیال تو۳اون عکس.. با چشمای خیس نگاهی بهش انداختی راهشو کج کر...

پارت ۱۰

پارت ۱۲رز وحشیاون دختر ات نیست اون دختر خواب بود  اروم از رو...

پارت ۳ویو نامجون جذاب خودمون:بعد از ایکه کلی کتکش زدم با صدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط