Part

۵𝑚𝑖𝑢𝑡𝑒𝑠 𝑡𝑜 𝑑𝑒𝑎𝑡𝒉
Part 15
در حالی که پدرش پشت سرش بود و اتاق رو ترک می‌کرد والریا یک نفس عمیق کشید و فهمید که زندگیش دیگه هیچ شباهتی به قبل نداره بلکه قراره بدتر شه....
نگاه سنگین جونگین که هنوز از گوشهٔ چشمش بهش خیره بود فشار رو چند برابر می‌کرد...
هر صدای پاش روی کفپوش انگار اکو می‌شد و داخل ذهنش تکرار می‌شد
پدرش پشت سرش حرکت می‌کرد و سکوتی سنگین بینشون بود
صدای جونگین هنوز توی گوشش میپیچید، و والریا حس کرد بدنش یخ زده و نفسش تندتر شده
وقتی در بسته شد و راهی ماشین شدن والریا فقط به پنجره خیره شد...
نور روز روی صورتش می‌افتاد اما هیچ نوری نمی‌تونست ترس و سردرگمی درونش رو روشن کنه
هر تابش خورشید سایهٔ سنگین آینده رو روی ذهنش بیشتر می‌کرد
ماشین حرکت کرد و هر لحظه والریا به زندگی‌ تباه و سیاهی که منتظرش بود نزدیک‌تر می‌شد
هر ثانیه سکوت، صدای قلبش رو توی گوشش فریاد میزد
اون نمی‌دونست چه چیزی در انتظارشه تنها چیزی که میدونست اینه که هیچ بازگشتی وجود نداره
و همون ‌طور که خیابون ‌ها از پشت شیشهٔ ماشین می‌گذشتن، والریا یک حقیقت تلخ رو پذیرفت که اون برای همیشه به دنیای جونگین وارد شده بود....دنیایی که توی اون ترس و تسلیم، نزدیک‌ترین احساساتش بودن
(چند روز بعد)
ماشین آروم وایستاد و والریا با دست‌هایی که کمی می‌لرزید، چمدونش رو برداشت
نگاهش به عمارت سرد و سنگین افتاد جایی که حالا قرار بود زندگی جدیدش بدون هیچ بازگشتی شکل بگیره
یک حس سنگینی، شبیه فشار نامرئی روی شونه ‌هاش نشست
خدمتکار با لباس رسمی و چهره‌ای بی‌روح در رو باز کرد و با لحنی خشک گفت:
خدمتکار: خانوم چارلوت اجازه بدید شما رو به داخل راهنمایی کنم
والریا سرش رو تکون داد و قدمی برداشت صدای چرخ‌های چمدون روی سنگ‌فرش حیاط سکوت رو برجسته تر میکرد
خدمتکار اون رو به سمت سالن پذیرایی هدایت کرد...
نور روز از پنجره‌های بلند می‌تابید و میز و مبل‌ها رو روشن می‌کرد...
والریا قدم‌هاش رو آهسته برداشت و به سالن پذیرایی رسید...
جونگین روی مبل نشسته بود و یک لیوان نوشیدنی توی دستش داشت و نگاه نافذش روی والریا قفل شده بود انگار با هر نگاه تمام حرکت های والریا رو رصد میکرد....
حرکت آروم دستش و تکون دادن لیوان مثل موسیقی سکوت سالن رو پر می‌کرد و هر تکون، تهدیدی خاموش رو با خودش به همراه داشت
والریا چمدونش رو کنار گذاشت و چشم به زمین دوخت
قلبش تند می‌زد، اما نگاه جونگین باعث شد نفسش حبس شه
حس میکرد هر قدمش،هر نفس، و حتی وزن نگاهش، زیر نظر گرفته میشه
جونگین بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت:
_خوش اومدی بیب
صداش آروم بود، اما پر از مالکیت و قدرت....
هر حرفش مثل یک دستور خاموش به فضا بود
والریا به آرومی سرش رو بلند کرد و به اون نگاه کرد
توی نگاهش ترس، اضطراب، و کمی مقاومت خاموش موج می‌زد
خوب می‌دونست که توی این عمارت، هیچ انتخابی جز پذیرش نداره
جونگین لبخندی کوتاه زد و جرعه‌ای از نوشیدنی‌اش نوشید
_چیزی می‌خوای بگی؟
این لحن نه سؤال....بلکه دعوتی بود به بازی‌ای که قوانینش رو فقط خودش می‌دونست
والریا نفس عمیقی کشید و خودش رو جمع و جور کرد....آماده برای اولین گفت‌وگوی واقعی و پرتنش با جونگین در فضای جدید زندگیش
ادامه دارد🔪......
دیدگاه ها (۴)

CHERRY BLOSSOM Part 30(صبح روز بعد)نور کم‌رمق خورشید از لای ...

CHERRY BLOSSOM Part 3۱×اومدم فقط...بابت دیشب عذرخواهی کنم شا...

۵𝑚𝑖𝑢𝑡𝑒𝑠 𝑡𝑜 𝑑𝑒𝑎𝑡𝒉Part 1۴پ.ج: جونگین! این دختر قراره همسرت شه ...

CHERRY BLOSSOMPart 2۹(پرش زمانی) رز کنار میز ایستاده بود و ی...

5 minutes to deathPart 16والریا با دستانی لرزون چمدونش رو ره...

5 minutes to deathPart 1۷والریا بعد از اینکه خدمتکار رفت، آر...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط