عروس شده بودم و سیمهای مسی از موهایم آویزان بود

عروس شده بودم و سیم‌های مسی از موهایم آویزان بود...

باد می‌وزید و موسیقی باستانی از موهایم به‌گوش می‌رسید
مادرم میان پرهای بالشم پونه می‌کاشت تا کابوس مارها به‌ من نپیچد...

می‌ترسم...
تو قهرمان شاهنامه‌ی من نبودی
تو در شبنامه‌ای ظهور کردی در شبی بارانی و معشوقه‌ی سومت جاسوس خدای معبد بود ...

تو که در نیستان جانم آتش به اختیاری ، می‌ترسم بیدار شوم به نهال قلم دست ببرم‌، شعر شکوفه دهد و میوه‌اش عشق تو نباشد...
دیدگاه ها (۸)

من از کاشی هفت رنگ وقتی بوی گل سرخ را حبس می کند می ترسم......

من از پلک های نیمه بسته ی مردان منتظر چیزی نمی دانستمو از خ...

به نام خدایی که دست تکان می دهد از روی عرشه به کسانی که د...

از چرخیدن چشمهات تا لرزش خفیف انگشتان باریک من از هرزگی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط