غزلم قهر نکنمن که غزل خوان توام

غزلم قهر نکن،من که غزل خوانِ تواَم
من که تا صبحدمان سخت نگهبانِ تواَم

تو بیا لحظه ی بی رنگ مرا رنگین کن
تا سحر رقص کنان لاله ی خندانِ تواَم

تا که دریا به خروش و دل تن ها به سکوت
منم آن آب روان، قطره ی بارانِ تواَم

چون به فردا غزل از خاطره ی خون دارم
چشمه ی آتشم و اشکِ فراوانِ تواَم

دلم از غصّه گرفته ست ترا دارم و بس
سر پناهِ منی و دست به دامانِ تواَم

غزلم حوصله ی قصّه ندارم دیگر
آب از سر برود صخره ی پنهانِ تواَم
دیدگاه ها (۵)

تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدمآتش گرفتم از تو و در صبحدم ...

آن سر دنیا جنگ استیکجای دیگرش زلزله می آیدو اینجا هم سیل ه...

شبی یاد دارم که چشمم نخفتشنیدم که پروانه با شمع گفتکه من عاش...

اینجا زمین است..ساعت بوقت انسانیت خواب است..دل عجب موجود سخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط