نامهام زیاد طولانی نیست مهربانم

نامه‌ام زیاد طولانی نیست مهربانم...
حرف برای گفتن زیاد است اما کمترین‌شان را برایت می‌نویسم.
گفته بودی از سهم آدم‌ها بنویس و من دست و دلم به نوشتن نرفته بود.
خواسته بودم بیشتر به آدم‌ها و چشم‌هایشان نگاه کنم تا ردی از سهم‌شان را ببینم!
راست گفته بودی، سهم همه‌ی ما از دنیا و آدم‌هایش تنها به خودمان بستگی دارد.
چشم‌هایم را شسته بودم و دیدم که سهم مردی از یک زن تنها رنگ غلیظ رژلب با پشت‌چشم‌نازک‌کردنی بود و سهم مردی دیگر زنی بود که با دامن پرچین موقع آشپزی غزلی از منزوی را زمزمه می‌کرد!
دیده بودم سهم زنی از تمام یک مرد تنها چند هزارمتر خانه در شمالی‌ترین جای شهر بود و سهم زنی از یک مرد، پیراهنی چهارخانه و مهربانی انباشه در جمله‌ای که «مبادا بلندی موهایت را از دست‌هایم کوتاه کنی؟»
خودم دیدم که سهم کسی از دنیا فقط جنگ بود و آشوب... دیده بودم که نامهربانی تمام لحظه‌هایش را جویده بود.
دیده بودم که سهم کسی به قدری عشق بود که کلمه کم می‌آوردم از توصیفش...
من همه‌ی این‌ها را هر روز می‌بینم و‌ هر روزه دیده بودم مهربانم...
دیده بودم که سهم من از تمام دنیا
تو بودی و تمام آدم‌های دیده و نادیده اما مهربان دنیایش...
دیده بودم که تمام سهم من از رنگارنگی دنیا، صورتی بود با کمی غزل، کمی نوشتن و تا دلت بخواهد کلمه که بنویسم این روزها و عشقی که حالا از دلم به چشم‌هایم و از چشم‌هایم کلمه می‌شوند!
من دیده بودم که سهم من از تمام دنیا عشقی بود که با شکوفه‌های سفید باغ آقاجان بود، نشسته بود توی مردمک چشم‌هایم!
من سهم همه را دیده بودم..‌.و مدام توی دلم زمزمه می‌کردم که کاش سهم همه‌ی ما عشق باشد و عشق...!

فاطمه بهروزفخر
دیدگاه ها (۱)

از تو حرف می‌زنمچنان نوبرانه می‌شوم؛که بهار همدهانش آب می‌اف...

گفتم:میدونی؟کاش زندگی عین یه نوار کاست بود...گفت:نوار کاست؟چ...

《🦋》آدم های قوی خیلی زجر می‌کشن...همه توقع دارن که اونا توی ه...

فرسودگی حق مطلب را ادا نمیکند، این پیکر قراضه است دیگر.

چندپارتی

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط