حال آدم که دست خودش نیست
حال آدم که دست خودش نیست،
عکسی می بیند،
ترانه ای می شنود،
خطی می خواند،
اصلا هیچی هم نشده،
یکهو دلش ریش می شود....
حالا بیا وُ درستش کن،
آدمِ دلگیر که
منطق سرش نمی شود،
برای آنها که رفته اند
آنها که نیستند،می گرید،
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند،
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جایش نیست،
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی،
هم صبوری می خواهد وهم آرامش
که هیچکدام نیست...!
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست ...
عکسی می بیند،
ترانه ای می شنود،
خطی می خواند،
اصلا هیچی هم نشده،
یکهو دلش ریش می شود....
حالا بیا وُ درستش کن،
آدمِ دلگیر که
منطق سرش نمی شود،
برای آنها که رفته اند
آنها که نیستند،می گرید،
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند،
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جایش نیست،
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی،
هم صبوری می خواهد وهم آرامش
که هیچکدام نیست...!
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست ...
- ۱.۷k
- ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط