مومنی هستم که معروف است بی ایمانی ام

مومنی هستم که معروف است بی ایمانی ام!
سویِ دوزخ می روم با سجده ی طولانی ام
دستِ تقدیرِ مرا باید گرفت و بوسه زد
لطفِ او بوده چنین در چنگِ غم زندانی ام
روزگار از من شکایت داشت،من از روزگار...
این چه تقدیری ست خورده بر سر پیشانی ام
رفتم از "آدم" بپرسم نقشه ی ابلیس چیست؟
سر تکان داد و صدا زد: من خودم قربانی ام
آبرویِ رفته ی من باز می گردد مگر؟
من که رسوای‌ جهانم، از چه می ترسانی ام
دیدگاه ها (۳)

اول خدا قضا و قَدَر را درست کرددریا و دشت و کوه و کمر را درس...

‌ لبهای ترت مثل وضو قبل نماز استیعنی که در آغوش به لبهات نیا...

تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشقعاشقم بر عشق و هرگز نشک...

دوباره می سرایمت تو را که شاعرانه ایبها نه می کند دلم تو را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط