I fell in love with someone P
"I fell in love with someone'' (P106)
جونگکوک : واقعا *نزدیک تر میشد*
عقب تر میرفتم اونم هی نزدیکم میشد واقعا مقابله با همچین مردی مثل جونگکوک واقعا سخته...
به دیوار خوردم..دوستا دستی دور برم گذاشته شد....جونگکوک سرش به صورتم نزدیک کرد طوریکه میتونستم نفس های داغش حس کنم...
جونگکوک : این عملیات ما دوتا هست...پس منتظر این عملیات باش.
بعد از این حرفش زیر ل.ب بوسید...و بعد ل.بام...
صدای هلیکوپتری از بالا شنیدیم...به بالا نگاه کردیم که هلیکوپتر در حال فرود به سمت کشتی...به جونگکوک نگاه کردم....
جونگکوک : خب... پس دیگه باید وقت رفتم باش..
ا.ت : فقط خودت میری؟
جونگکوک : اره باید به مشکلات رسیدگی کنم کارام تموم شد میام پیشت باشه؟
سری تکون دادم هلیکوپتر فرود اومد دیگه وقت رفتن جونگکوک بود....جونگکوک چند قدم جلو رفت از اینکه داشت میرفت سنگینی رو دلم نشست....و همینطور یه چیز سنگین رو گلوم گیرکرد..اونم...بغض..نبودن جونگکوک اونم چند روز؟!...
ا.ت : جونگکوک
از حرکت ایستاد...و به سمت ا.ت برگشت...
پاهامو به حرکت در اوردم و با هجوم به بغل جونگکوک رفتم...
ا.ت : جونگکوک میشه لطفا زود برگردی*گریه*
جونگکوک : ......
ا.ت : نمیتونم نبودتو تو چند روز تحمل کنم پس خواهش میکنم زود برگرد*گریه*
جونگکوک : ...ا.ت...
جونگکوک با دستش شروع به نوازش کردن موهای ا.ت شد...و گفت...
جونگکوک : اگه کارام تموم شد زود برمیگردم
از بغلش در اومدم بهش نگاه کردم....میتونستم خوب بهش اعتماد کنم...شروع کرد با انگشت شستش به پاک کردن اشکام...پیشونیم محکم بوsid...
جونگکوک : من باید برم دیگه....
ا.ت : ......
جونگکوک به سمت در هلیکوپتر رفت و از اونجا برا ا.ت دست تکون داد....
جونگکوک : زود برمیگردم*خنده*
منم متقابل او دست تکون دادم...
بعد از اینکه سوار شد هلیکوپتر به سمت دل آسمون رفت...
برگشتم پشتم هانول دیدم....
ا.ت : .......
هانول : ........
داشت کم کم بغضم میترکید....
ا.ت : هانولللل*گریه*
هانول : اخه عزیزم
به سمت بغل هانول رفتم و بغضام تو بغل هانول خالی شد...
از بغلش اومدم بیرون...
هانول : نمیخوای چیزی بخوری؟
ا.ت : مثلا چی؟
هانول : دوکبوکی
ا.ت : باشه*لبخند*
چند ساعت بعد :
تقریبا غروب شده بود ما دور هم بیرون کشتی نشسته بودیم...من فقط دوکبوکی میخوردم که هانول تعجب کرد....
هانول : چه زودی شد که ا.ت ویار کرد.
مین هو : اه فک کنم منم ویار کردم
تهیونگ : ها!
ادامه داره....
جونگکوک : واقعا *نزدیک تر میشد*
عقب تر میرفتم اونم هی نزدیکم میشد واقعا مقابله با همچین مردی مثل جونگکوک واقعا سخته...
به دیوار خوردم..دوستا دستی دور برم گذاشته شد....جونگکوک سرش به صورتم نزدیک کرد طوریکه میتونستم نفس های داغش حس کنم...
جونگکوک : این عملیات ما دوتا هست...پس منتظر این عملیات باش.
بعد از این حرفش زیر ل.ب بوسید...و بعد ل.بام...
صدای هلیکوپتری از بالا شنیدیم...به بالا نگاه کردیم که هلیکوپتر در حال فرود به سمت کشتی...به جونگکوک نگاه کردم....
جونگکوک : خب... پس دیگه باید وقت رفتم باش..
ا.ت : فقط خودت میری؟
جونگکوک : اره باید به مشکلات رسیدگی کنم کارام تموم شد میام پیشت باشه؟
سری تکون دادم هلیکوپتر فرود اومد دیگه وقت رفتن جونگکوک بود....جونگکوک چند قدم جلو رفت از اینکه داشت میرفت سنگینی رو دلم نشست....و همینطور یه چیز سنگین رو گلوم گیرکرد..اونم...بغض..نبودن جونگکوک اونم چند روز؟!...
ا.ت : جونگکوک
از حرکت ایستاد...و به سمت ا.ت برگشت...
پاهامو به حرکت در اوردم و با هجوم به بغل جونگکوک رفتم...
ا.ت : جونگکوک میشه لطفا زود برگردی*گریه*
جونگکوک : ......
ا.ت : نمیتونم نبودتو تو چند روز تحمل کنم پس خواهش میکنم زود برگرد*گریه*
جونگکوک : ...ا.ت...
جونگکوک با دستش شروع به نوازش کردن موهای ا.ت شد...و گفت...
جونگکوک : اگه کارام تموم شد زود برمیگردم
از بغلش در اومدم بهش نگاه کردم....میتونستم خوب بهش اعتماد کنم...شروع کرد با انگشت شستش به پاک کردن اشکام...پیشونیم محکم بوsid...
جونگکوک : من باید برم دیگه....
ا.ت : ......
جونگکوک به سمت در هلیکوپتر رفت و از اونجا برا ا.ت دست تکون داد....
جونگکوک : زود برمیگردم*خنده*
منم متقابل او دست تکون دادم...
بعد از اینکه سوار شد هلیکوپتر به سمت دل آسمون رفت...
برگشتم پشتم هانول دیدم....
ا.ت : .......
هانول : ........
داشت کم کم بغضم میترکید....
ا.ت : هانولللل*گریه*
هانول : اخه عزیزم
به سمت بغل هانول رفتم و بغضام تو بغل هانول خالی شد...
از بغلش اومدم بیرون...
هانول : نمیخوای چیزی بخوری؟
ا.ت : مثلا چی؟
هانول : دوکبوکی
ا.ت : باشه*لبخند*
چند ساعت بعد :
تقریبا غروب شده بود ما دور هم بیرون کشتی نشسته بودیم...من فقط دوکبوکی میخوردم که هانول تعجب کرد....
هانول : چه زودی شد که ا.ت ویار کرد.
مین هو : اه فک کنم منم ویار کردم
تهیونگ : ها!
ادامه داره....
- ۱۷.۵k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط