خیالم می برد دل را به دنیایی که خوشرنگ است

خیالم می برد دل را به دنیایی که خوشرنگ است
همان جایی که در دینش جفا بر هر دلی ننگ است
نه بد عهدی بجا باشد نه دلسنگی روا باشد
همیشه قلب مجنونی برای لیلی اش تنگ است
نه تبعیضی نه تسلیمی نه آزاری نه اصراری
چه تلفیق قشنگی در شکوه ِ سبزه و سنگ است
نه اجباری نه واداری نه چشم خیس و خونباری
نه تهدیدی نه تحریمی نه حرف تلخی از جنگ است
برابر می شود قانون برای مسلم و ترسا
که در آیینشان انسان یکی در اصل و فرهنگ است
سفر کردم به دنیایی خیال انگیز و رویایی
دریغا این جهان اما پر از تزویر و نیرنگ است
دیدگاه ها (۹)

دیدم خموش وسردی با خود مگرچه کردی؟رفتی به شهر شبها هر شب به ...

مرا دیوانه کن با ناز چشمتکه دلتنگم برای ساز چشمتچه سازم من ز...

به سوگ من نشسته ای، ولی نمرده ام هنوزبدان دیار گمشده، تو را ...

میروی امّا تمامت مانده در چشمانِ منمیروی امّا نمیدانی شدی وی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط