خاطراتم را باید مشت مشت

خاطراتم را باید مشت ، مشت . . .

ازچاه عمیق قلبم بیرون کشید . . . !

خاطراتی که ، نه سر دارند و نه ته . . .

ناگهان می آیند، تا خفه ام کنند . . .

میرسند ، سراسیمه . . .

گاهی حتی ،وسط یک فکر . . . !

گاهی وسط یک میهمانی . . . !

سردم می کنند . . . داغم میکنند . . . !

از این سرد و گرم ، می شکند کریستال وجودم!

رگ خوابم را بلدند . . . 

لبخندی پر معنا، ز تلخی...

زمینم می زنند . . . !!!

خاطرات تمام نمی شوند . . .

" مرا "  تمام می کنند...
دیدگاه ها (۱)

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ...

همیشه برای من سوال است که چرا همه ی آدم ها از یک تقویم مشترک...

سجاده ات رابگیر سمت بی کسی های خداسرت را آنقدر پایین نگه دار...

ﻣﺪﺍﻡ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﮯ ﺷﮑﻨﻨﺪ ...ﺳﮑﻮﺕ ﻣﮯ ﮐﻨﮯ ...ﻫﯿﭻ ﻧﻤﮯﮔﻮﯾﮯ ...ﺣﺘﮯ ﺍﺧ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط