تصمیم گرفتم از ماشین پیاده شم و خودم رو تسلیم کنم می دون

تصمیم گرفتم از ماشین پیاده شم و خودم رو تسلیم کنم، می دونستم که بالاخره بهم می رسه؛
داشت همه چیز رو بی رحمانه می بلعید و جلو میومد، سرد و وحشی، می گفتن اون گردباد دویست کیلومتر بر ساعت سرعتشه!
هنوز می تونستم صدای گوینده رادیو رو از میون خش خش ها بشنوم، اون هم حسابی ترسیده بود، انگار آخرین خبری بود که می خواست اعلام کنه.
با صدای لرزان گفت: شهروندان گرامی، گردباد در راه است، هرچه سریعتر خود را به امن ترین مکان برسانید...امن ترین...و خش خش ها دیگه نذاشت صدای رادیو رو بشنوم.
ماشین رو روشن کردم، می دونستم او هم صدای رادیو رو شنیده، باید می رفتم به امن ترین مکان دنیا.
وقتی اونجا رسیدم دیدم که اون پشت پنجره منتظرم نشسته، عطر چای تازه دم کرده رو می تونستم حس کنم، کنارش نشستم، همان جا، در امن ترین مکان دنیا!
حرفی نزدیم، چای خوردیم و به دور دست ها نگاه کردیم.
آسمان ارغوانی رنگ شده بود و گردباد سرد و وحشی می اومد تا همه چیز رو ببلعه...اما ما باور داشتیم که کنار هم در امن ترین مکان دنیا هستیم.


آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی
#روزبه_معین
دیدگاه ها (۱)

شعر با قافیه ی سخت سرودن سخت استگرهی را که شده کور، گشودن سخ...

احساس خودکشی ,یک نقص شخصیت نیست ... و به این معنا نیست که شم...

یک نفر دل تنگ است،یک نفر می بافد،یک نفرمی شمرد،یک نفر میخوان...

"دکتر...! نگفته های زیادی ست در دلملب وا که می کنم، سخنم درد...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط