یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم

یک درختِ پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراکِ جانورها می شوم

 بی خیال از رنجِ فریادم تردّد می کنند
باعث لبخندِ تلخِ رهگذرها می شوم

با زبان لالِ خود حس می کنـم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم

هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این کـــه دارم مثل مفقودالاثـرها می شوم
.
عاقبت یک روز بـــا طرزِ عجیب و تـــازه ای
می کُشم خود را وسرفصلِ خبرها میشوم!
دیدگاه ها (۱)

‍ همه می‌دانند؛من سال‌هاست چشم به راه کسیسرم به کار کلمات خو...

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!با جان و دل گذاشتمت خشت روی ...

دل را نگاه گرم تو دیوانه می‌کندآیینه را رخ تو پریخانه می‌کند...

سوختم این سوختن را نگارم دید و رفتباختم در عشقبراین باختن خن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط