اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۲۸
(ویو نابی)
نکنه بخواد دوباره عصبانی بشه......
آروم از اتاق خارج شدم به سمت پله ها رفتم.....
جونگ کوک دیدم.....همونه اصلأ تغییر نکرده.......
وقتی من دید یهو بلند شد و نگاهی بهم کرد
جونگ کوک: نابی خوبی
یکم گرفته رفتم روی مبل روبه روش نشستم
نابی : خوبم
جونگ کوک: یه جون ترو به من سپرد ولی نتونستم مراقبت باشم
وقتی اسم داداشم اومد بدنم لرزید ولی خودم کنترل کردم
نابی: مهم نیست ( چشمای لرزون)
یونا از طبقه بالا با عصبانیت اومد و بسته های قرص که زیر تخت قایم
کرده بودم انداخت جلوم
یونا: اینا چیه
خیلی خونسردی جواب دادم
نابی: قرص دیگه
حسابی عصبی شد
یونا: نابی ....من این همه خودم نکشتم که دوباره بخوای خود کشی کنی....
فکر کردی نمی دونم به جز خود کشی که باعث شد به تیمارستان بری چند
بار انجام دادی.....فکر کردی با التماس کردن به پرستار که چیزی نگن حل میشه
چشمام خیس خیس شد
نابی: فکر کردی آسون بود.....ها...( داد )
نابی: من نمی خواستم زندگی کنم.....هق ....من...من نمی تونم بدون اونا بمونم
اونقدر محکم این جملات گفتم که هم جونگ کوک ترسید هم یونا
یونا: نابی .... لطفاً...
افتادم زمین با گریه به موهام چنگ زدم که یونا نزدیکم شد.....
مطمئن هستم می خواد با سوزن بی هوشم کنه.....
نابی: نیا ..... اینقدر...بی هوشم نکن
جونگ کوک که متوجه آمپول داخل دست یونا شد سریع اومد سمتم
بغلم کرد سرم داخل بغلش کشید
جونگ کوک: نکن....خودم آرومش می کنم ...یونا با بی هوش کردنش چیزی درست
نمیشه
یونا که چشماش اشک گرفته بود به سمت اتاقش رفت......
جونگ کوک آروم سرم بلند بلند کرد اشکام پاک کرد ......
جونگ کوک: نابی .....بیا یکم حرف بزنیم ولی داخل همین حالت
نابی: .................

پارت ۲۸
(ویو نابی)
نکنه بخواد دوباره عصبانی بشه......
آروم از اتاق خارج شدم به سمت پله ها رفتم.....
جونگ کوک دیدم.....همونه اصلأ تغییر نکرده.......
وقتی من دید یهو بلند شد و نگاهی بهم کرد
جونگ کوک: نابی خوبی
یکم گرفته رفتم روی مبل روبه روش نشستم
نابی : خوبم
جونگ کوک: یه جون ترو به من سپرد ولی نتونستم مراقبت باشم
وقتی اسم داداشم اومد بدنم لرزید ولی خودم کنترل کردم
نابی: مهم نیست ( چشمای لرزون)
یونا از طبقه بالا با عصبانیت اومد و بسته های قرص که زیر تخت قایم
کرده بودم انداخت جلوم
یونا: اینا چیه
خیلی خونسردی جواب دادم
نابی: قرص دیگه
حسابی عصبی شد
یونا: نابی ....من این همه خودم نکشتم که دوباره بخوای خود کشی کنی....
فکر کردی نمی دونم به جز خود کشی که باعث شد به تیمارستان بری چند
بار انجام دادی.....فکر کردی با التماس کردن به پرستار که چیزی نگن حل میشه
چشمام خیس خیس شد
نابی: فکر کردی آسون بود.....ها...( داد )
نابی: من نمی خواستم زندگی کنم.....هق ....من...من نمی تونم بدون اونا بمونم
اونقدر محکم این جملات گفتم که هم جونگ کوک ترسید هم یونا
یونا: نابی .... لطفاً...
افتادم زمین با گریه به موهام چنگ زدم که یونا نزدیکم شد.....
مطمئن هستم می خواد با سوزن بی هوشم کنه.....
نابی: نیا ..... اینقدر...بی هوشم نکن
جونگ کوک که متوجه آمپول داخل دست یونا شد سریع اومد سمتم
بغلم کرد سرم داخل بغلش کشید
جونگ کوک: نکن....خودم آرومش می کنم ...یونا با بی هوش کردنش چیزی درست
نمیشه
یونا که چشماش اشک گرفته بود به سمت اتاقش رفت......
جونگ کوک آروم سرم بلند بلند کرد اشکام پاک کرد ......
جونگ کوک: نابی .....بیا یکم حرف بزنیم ولی داخل همین حالت
نابی: .................

- ۱۰.۲k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط