معتاد شدم به دستانش که شبها گردن و شقیقه های دردناکم

معتاد شدم ... به دستانش که شبها گردن و شقیقه های دردناکم را ماساژ میداد(:
معتاد شدم ... بـ لبهایش کـ سخاوتمندانه بر سر و صورتم می نشست(:
معتاد شدم ... بـ پاهایش کـ امن ترین و راحت ترین بالشت دنیا میشد(:
معتاد شدم ... بـ انگشتانش کـ توی موهایم میچرخید و خونرسانی بـ مغزم را تسهیل میکرد(:
معتاد شدم ... بـ حرفهایش کـ سراسر عشق بود(:
بـ دوست دارم هایش کـ هربار با شنیدنش از زبان او تمام عضلاتم ریلکس میشد(:
معتاد شدم ... معتاد او شدم(:
|طُ|
دیدگاه ها (۱۴)

اسطوره...تموم شد♥

ینی مامانش میدونهـ ...پسرش پشمامم نیـ؟(:|طُ|

دارا کـ باشی ، سارا با دوستش میاد(:ههـ(:

لعنت بـ رفتنایی کـ از سر ناچاریهـ(:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط