رز نمی خواهم مرا ارکیده ای از لب ببخش

رُز نمی خواهم ، مرا ارکیده ای از لب ببخش
بر دلم پس لرزه هایی ماندگار از تب ببخش

کل دنیا را ببخشم تا زنی پلکی به من
آسمانها زیر پایت ، بر سرم کوکب ببخش

خون ِ دلها میکشم تا با غزل رسوا شویم
من که از عشقت بگویم ، شعر خود مطلب ببخش

دین و ایمانم فراری می شوند از ناز ِ تو
کرده ای تاراجم ، از خود لقمه ای مذهب ببخش

کافری کردی به جانم ، فکر ِ خونریزی نباش
من رئالم نازنین، راهی از این مکتب ببخش

راه ِ دوری رفته ای ، ای صبر ِ بی ایوب ِ من
جرعه ای از بهترین ایوب را امشب ببخش

پشت ِ آن دیوار ِ آزادی سخن سنجم به بند
زیر باران خیس غم ، ارکیده ای با لب ببخش....
دیدگاه ها (۲۱)

پشت دست خویش داغی دارم از عاشق شدنهر زمان لرزیده دل ,,,بوسید...

.

.

.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط