برای قصه ای که ساختی پایان نیاوردی

برای قصه ای که ساختی پایان نیاوردی
سلام ای ابر نازا! پس چرا باران نیاوردی؟

به سویم آمدی آغوش وا کردم تو اما چه؟
سلامی را که دادی هم از عمقِ جان نیاوردی

برایم استکانی چای آوردی ولی با اخم
گمانم تلخ کامم خواستی قندان نیاوردی

من این سو کوفتم بر سینه‌ی دشمن تو در آن سو
سپاهت را عقب راندی و در میدان نیاوردی

نمانده حجتی دیگر نداری عشق را باور
که صدها معجزه کردم ولی ایمان نیاوردی

محمد فرخ‌طلب فومنی
غزلی از کتاب طره های باد
@farrokhtalab
.
.
#محمد_فرخ_طلب_فومنی #قصه #آغوش #جان #دشمن #عشق #عاشقانه #معجزه #عشق_و_شعر #عاشقانه_خاص #عاشق #شعرمعاصر #شعرناب #شعر #شعرا #شعر_ایران #شعر_پاک #شعر_ناب #شعر_کوتاه #شعرگرافی #شعرعاشقانه #شعر_فارسی #شعر_عاشقانه #شعر_های_زیبا #شعر_آزاد #شاعران #شاعر #شاعرانه #شعرامروز
دیدگاه ها (۹)

بعد تو رفتم و یک گوشه گُم و گور شدماز تو و از همه‌ی خلق خدا ...

دل بستم و عشق است همین تاب و تبش راهم درد از او دیده ام و هم...

دمی کنار تو هرکس اگر قدم بزندنفس کشد پس از آن دم که از تو دم...

تو سهم منی سهم منی سهم دل منای عطر تو آمیخته با آب و گل منیک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط