Life goes on with pain. 35

زندگی با درد جریان دارد پارت۳۵


جونگ کوک ویو:

داشتم توی دفترم پرونده آشپزای درخواستی رو بررسی میکردم ولی از یه طرفم ذهنم مشغول دیشب بودم دلم میخواست از دل دلینا دربیارم ولی از طرفی هم میترسیدم که ناراحت بشه شاید …بهتر باشه باهاش صحبت کنم…با بازشدن در رشته بلند افکارم پاره شد …
یونگی:سلام جونگکوک روبه راهی؟

کوک: سلام مرسی هیونگ ممنون تو خوبی؟

یونگی: آهوم راستی کوک برادر زنم تولد گرفته شماها روهم دعوت کرده وبه درخواست کاملا رسمی پدر زنم برای تو تاکید کردن *با بانوی محترمه ات خانم جئون دلینا به مجلس ما مشرف بشید*

کوک:بانوی محترمه ام؟خودم فراموش شدم (لبخند)

یونگی :گمشو بابا خودتم خوب میدونی آوازه های موفقیت دلینا توی سرتاسر آسیا پیچیده بعد پدر زن من ندونه !

کوک:اوکی حتما با بانوی محترمه ام(تاکید)تشریف میاریم

یونگی خندید خنده ای که نشان از رضایت میداد

یونگی:خیله خب من دیگه برم توهم به کارت برس راستی مهمونی پس فردا شبه!

کوک:حتما !

یونگی :فعلا

کوک:خوش گلدین (تاثیرات پایتخت7😂)



کوک بعد از رفتن یونگی موبایلش را برداشت وبه دلینا پیام داد:

کوک:سلام خوبی؟ پس فرداشب مهمونی مهمی دعوتیم لباس لازم داری زودتر بیام بریم بگیریم!؟

فرستاد وموبایلش را خاموش کرد

مشغول شد اما با ذهنی درگیر،…







من بعد از مدت ها اومدم و خب ایده ای برای ادامه اش ندارم باید بنویسم …فعلا اینو داشته باشید تا بعد…

پارت بعد:۱-۲هفته بعد

🦋✨
دیدگاه ها (۰)

Life goes on with pain. P36

سلاممم

همه باهم…😂

زیبامنش ترین فیک نویس..

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

#شب_خاص. ‌. Part 29ویو تهکوک•ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط