شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من

شمال و جنگل و کلبه فراهم کردنش با من
حریرِ سبزِ شالی خیسِ نم نم کردنش با من

گُلِ رنگین کمان در انتهایِ کوچه باغِ ابر
به استقبالِ تو سر تا کمر خم کردنش با من

اگر سردت شده روشن کن آغوشِ اجاقم را
برایِ شعله ای بوسه مصمم کردنش با من

عجب قندِ سمرقندی، عجب چایِ بخارایی
بیا مهمانِ حافظ شو، غزل دم کردنش با من

بزن لبخند در آیینه تا از شب بیاویزم
خودت ماهم شوی از ماه، رو کم کردنش با من

برقص و درهم و برهم بریز ابریشمِ مویت
چنین آشوبِ دلخاهی منظم کردنش با من

مرا با خود ببر تا جاذبه، با سیبِ حوایت
دلی سر به هوا این گونه، آدم کردنش با من

تو مو خرمایِ زیتون چشمِ لب انجیرِ من باشی
در این بیتِ مقدس وصفِ مریم کردنش با من

لبی تر کن، معطر کن هوایِ باغِ جانم را
هزاران برگِ گُل شادابِ شبنم کردنش با من

اگرچه هر درود آغازِ بدرود است و دلتنگی
بیا کارت نباشد چاره یِ غم کردنش با من

خیالی بود اگرچه این غزل اما خیالی نیست
تو باشی اینهمه رویا مجسم کردنش با من ‌ ‌
دیدگاه ها (۳)

:از نگاهتمثل نسخه پزشکچیزی نمی شود خواند💕 💕 💕 اما ...چشم های...

جایی باید باشدغیر از این کنج تنهایی،تا آدم گاهی؛آنجا جان بده...

آغوش توآرام‌ترین نقطه‌ی دنیاستهرچند که دیوانه ‌ترین مرد جهان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط