تمام هستی منواقعی پارتنهم
تمام هستی من(واقعی) #پارت_نهم
کارتو داد دستم..بعد از رزج زدن شعرهای آبگوشتی کارت..باورم نمی شد. حتما یک فامیل دیگه است..نه فامیل بابک بود..بدنم داغ شد..خشک شده بودم.. برادرم کنجکاو شده بود..دنبال بهانه می گشتم..در ضمن نمی خواستم شک کنه.. شروع کردم با صدای لرزون شعرا رو مسخره خوندن.. کلمات کارت زیر ذره بین اشک محدب و مقعر می شدن..بالاخره از سر بازش کردم.. رفتم زیر دوش.. اشکای شور قاطی شیرینی آب تهران می شد..داغیش صورتمو می سوزوند ..و این حقیقت که باید عروسیش هم برم..تو قلبم سوزن می زد. . این شعر مسخره سعدی تو کله ام بدون توقف تکرار می شد. .
ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود.. ..آن دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود..
تا آخر اون هفته دنبال هزار تا بهانه گشتم تا عروسی نرم..ولی هر دفعه بدتر بود.. هر دفعه بیشتر تظاهر به مریضی می کردم مهمونی لازم تر می شدم..چون برای روحیه ام خوب بود..
برادر بزرگم گفت: حالا این روح سرگردانو با خودمون نبریم نمی شه؟
کوچیکه خندید..میاد چهار تا پسر خوش تیپ می بینه روحش سر جاش میاد..
حالم اصلا خوب نبود..می ترسیدم..حالم تو عروسی بهم بخوره..می ترسیدم.. بفهمه ضعف دارم..بفهمه عاشقم..چطور تو روی عروس نگاه کنم.چطور تحمل کنم دست عروس رو تو دس مردی ببینم که هنوزم براش جون میدم و میمیرم براش و عاشقشم....خدا کنه زشت باشه.. خدا کنه..از اونا باشه..آخ دلم خنک می شه..
ادامه دارد...
کارتو داد دستم..بعد از رزج زدن شعرهای آبگوشتی کارت..باورم نمی شد. حتما یک فامیل دیگه است..نه فامیل بابک بود..بدنم داغ شد..خشک شده بودم.. برادرم کنجکاو شده بود..دنبال بهانه می گشتم..در ضمن نمی خواستم شک کنه.. شروع کردم با صدای لرزون شعرا رو مسخره خوندن.. کلمات کارت زیر ذره بین اشک محدب و مقعر می شدن..بالاخره از سر بازش کردم.. رفتم زیر دوش.. اشکای شور قاطی شیرینی آب تهران می شد..داغیش صورتمو می سوزوند ..و این حقیقت که باید عروسیش هم برم..تو قلبم سوزن می زد. . این شعر مسخره سعدی تو کله ام بدون توقف تکرار می شد. .
ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود.. ..آن دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود..
تا آخر اون هفته دنبال هزار تا بهانه گشتم تا عروسی نرم..ولی هر دفعه بدتر بود.. هر دفعه بیشتر تظاهر به مریضی می کردم مهمونی لازم تر می شدم..چون برای روحیه ام خوب بود..
برادر بزرگم گفت: حالا این روح سرگردانو با خودمون نبریم نمی شه؟
کوچیکه خندید..میاد چهار تا پسر خوش تیپ می بینه روحش سر جاش میاد..
حالم اصلا خوب نبود..می ترسیدم..حالم تو عروسی بهم بخوره..می ترسیدم.. بفهمه ضعف دارم..بفهمه عاشقم..چطور تو روی عروس نگاه کنم.چطور تحمل کنم دست عروس رو تو دس مردی ببینم که هنوزم براش جون میدم و میمیرم براش و عاشقشم....خدا کنه زشت باشه.. خدا کنه..از اونا باشه..آخ دلم خنک می شه..
ادامه دارد...
- ۳.۶k
- ۲۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط