پارت
پارت ۲۰
خانم وکیل
ــــــــــــــــــــــــــــ
سرش رو تویه دستاش نگه داشته بود و پاهاش رو به زمین میزد
+یورام حرف بزن...من بهت اعتماد دارم...تمام چیزایی که دیشب اتفاق افتاده رو برام بگو...باورت دارم یورام
سرش رو بالا آورد و با مظلومیت تویه چشمام خیره شد
~من...من کاری نکردم سونهی ، من کاری نکردم...
دستش رو تویه دستم گرفت و سعی کردم آرومش کنم:
+خیلی خب آروم باش ، میدونم تو کاری نکردی ، اما باید باهام همکاری کنی یورام ، من وکیلتم... همه ی انگشت های اتهام سمت تو هستن یورام...اگه باهام همکاری نکنی هیونجین خیلی راحت پرونده رو به دادگاه منتقل میکنه و قاضیم مستقیماً حکم اعدام میده... میفهمی چی میگم ؟
رنگش مثل گچ سفید شد و با شوک گفت
~چ...چی؟د..دادستان...دادستان هیونه؟ ا..این امکان نداره...اگه از سر کینه کاری انجام بده چی؟ ا..اصلا مدارکی که پیدا شده چین ؟
+اثر انگشتایی که روی دیوار خونه ،کمد و راه پله ها پیدا شده برای تو بوده...رد پایی که مونده بود... اثر انگشت رویه چاقو.. فایل های دوربین مداربسته که نشون میدن تو دیشب رفته بودی اونجا...قتل ساعت ۱ و ۳۰ دقیقه ی شب اتفاق افتاده و تو یک ساعت قبل از قتل طبق گفته ی نگهبان شرکت از اونجا زدی بیرون...حتی نزدیک های ساعت هفت هم به خونه ی یون سه رفته بودی دوربین ها نشون دادن...حتی آخرین تماس یون سه قبل از مرگش به تو بوده...همچیز دست به دست هم دادن تا متهم بشی یورام...ببینم با بازجو حرف زدی؟
~نه...گفتم تا وکیلم نیاد هیچ حرفی نمیزنم
+خیلی خب خوبه...الان همچیز رو مو به مو برای من تعریف کن چیزی از قلم ننداز تا نخوایم که جل...
با باز شدن در حرفم نصفه موند ، مردی با قامت متوسط و نگاهی نافذ که پرونده ای چرمی زیر بغلش داشت داشت داخل میشه،پشت سرش کاتبی آرام با دفترچه و قلمی آماده حرکت، گام برداشت. بازپرس بدون هیچ حرفی کنار میز روبهروی من و یورام نشست، و کاتب تویه گوشهی دیگه جا گرفت. سکوت سنگینی اتاق را فرا گرفت، تنها صدای ورق خوردن صفحه های پرونده ی تویه دست بازپرس شنیده میشد.
بازپرس نگاهی اجمالی به پرونده انداخت، سپس سرش را بالا آورد و به یورام خیره شد.
خانم وکیل
ــــــــــــــــــــــــــــ
سرش رو تویه دستاش نگه داشته بود و پاهاش رو به زمین میزد
+یورام حرف بزن...من بهت اعتماد دارم...تمام چیزایی که دیشب اتفاق افتاده رو برام بگو...باورت دارم یورام
سرش رو بالا آورد و با مظلومیت تویه چشمام خیره شد
~من...من کاری نکردم سونهی ، من کاری نکردم...
دستش رو تویه دستم گرفت و سعی کردم آرومش کنم:
+خیلی خب آروم باش ، میدونم تو کاری نکردی ، اما باید باهام همکاری کنی یورام ، من وکیلتم... همه ی انگشت های اتهام سمت تو هستن یورام...اگه باهام همکاری نکنی هیونجین خیلی راحت پرونده رو به دادگاه منتقل میکنه و قاضیم مستقیماً حکم اعدام میده... میفهمی چی میگم ؟
رنگش مثل گچ سفید شد و با شوک گفت
~چ...چی؟د..دادستان...دادستان هیونه؟ ا..این امکان نداره...اگه از سر کینه کاری انجام بده چی؟ ا..اصلا مدارکی که پیدا شده چین ؟
+اثر انگشتایی که روی دیوار خونه ،کمد و راه پله ها پیدا شده برای تو بوده...رد پایی که مونده بود... اثر انگشت رویه چاقو.. فایل های دوربین مداربسته که نشون میدن تو دیشب رفته بودی اونجا...قتل ساعت ۱ و ۳۰ دقیقه ی شب اتفاق افتاده و تو یک ساعت قبل از قتل طبق گفته ی نگهبان شرکت از اونجا زدی بیرون...حتی نزدیک های ساعت هفت هم به خونه ی یون سه رفته بودی دوربین ها نشون دادن...حتی آخرین تماس یون سه قبل از مرگش به تو بوده...همچیز دست به دست هم دادن تا متهم بشی یورام...ببینم با بازجو حرف زدی؟
~نه...گفتم تا وکیلم نیاد هیچ حرفی نمیزنم
+خیلی خب خوبه...الان همچیز رو مو به مو برای من تعریف کن چیزی از قلم ننداز تا نخوایم که جل...
با باز شدن در حرفم نصفه موند ، مردی با قامت متوسط و نگاهی نافذ که پرونده ای چرمی زیر بغلش داشت داشت داخل میشه،پشت سرش کاتبی آرام با دفترچه و قلمی آماده حرکت، گام برداشت. بازپرس بدون هیچ حرفی کنار میز روبهروی من و یورام نشست، و کاتب تویه گوشهی دیگه جا گرفت. سکوت سنگینی اتاق را فرا گرفت، تنها صدای ورق خوردن صفحه های پرونده ی تویه دست بازپرس شنیده میشد.
بازپرس نگاهی اجمالی به پرونده انداخت، سپس سرش را بالا آورد و به یورام خیره شد.
- ۱.۷k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط