قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم

#قصه اینجاست که #شب بود و #هوا ریخت بهم
من چنان #درد کشیدم که #خدا ریخت بهم
صاف بود آب و هوایت که #دوچشمت بارید
که به یک #پلک زدن آب و هوا #ریخت_بهم
#دست در دست خدا بودی و با #آمدنم
عاشق #من شدی و #رابطه ها ریخت بهم
وای #زن رویاهایم ببخشید مرا...
#عشق بعدی شدم و بین #شما ریخت بهم
فاصله بین من وتو #نفسی بود ولی
#رفتیو وسوسه فاصله ها ریخت بهم
قصد این بود که #عاشق بشویم اما #نه
عشق ما از همه #زاویه ها ریخت بهم
نیمه شب بود و خدا بود من بی #سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم
باز اقبالی و آهنگ شقایق اما
چقدر ساده هم #آغوشیه ما ریخت بهم
بعداز آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت
خانه از بعد همان ثانیه ها ریخت بهم
کلماتم همه در بغض گلو درد شدند
بعداز آن شعر و غزل قافیه ها ریخت بهم
خسته ام آه چرا رابطه عشق ما...
به همین سرعت و بی چون و چرا ریخت بهم#
دیدگاه ها (۳)

قـَــبلنا.... فـِک میکردم" تَنْهــایـــے"خیلــےســـَــختِهخی...

من ی دخترم اگه خودمو لوس نکنم اگه باهات قهر نکنم و ناز نکنم ...

بگـــذار هَرکَسے هَر چِه دوست دارَد بِگـــویَدمُهِم ایـــن ا...

مرگ

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط