شب دردناک
( شب دردناک )
پارت ۸۱
همسرش چی میتونست بگه فقد و فقد باید جلو بقیه سر خم نمیکرد باید میرفت خونه
آقا/پ: پاشو خانم میریم ایل سونگ خواهرت رو بیار خونه داماد شوهوآ رو ببر خونه
و دیگه هیچ حرفی نگفت و همراه با خانم پارک رفت
ایل سونگ بغضش را بزور گرفته بود سمته در اتاق رفت و وارد اتاق شد سمته خواهرش رفت و با دیدن اون حالت اش ایستاد
دختره زانو هایش را بغل گرفته بود و آروم آروم گریه میکرد
ایل سونگ با صدا بغضی که توش معلوم بود گفت
ایل سونگ: ات ...
دختره وقتی صدا بردارش را شنید حدس زده بود که دکتر به همه میگه پس زود خیره شد به پایین خجالت زده و سرافکنده شده بود برادرش با قدم های آرام به سمته خواهرش رفت روبه رو اش رو تخت قرار گرفت دختره که از خجالت به پایین خیره شده بود و با گریه های آرامی که میکرد آب دماغش را بالا میکشید
با تمام جودش بغض را نگهداشت بود و از شدت عصبی بودن دستش را آروم به سمته خواهرش برد فقد دستش را گذاشت رو دست خواهرش که باعث فاصله گرفتن خواهرش از برادرش شد ...
او شوکه به خواهرش نگاه کرد تمام سعی خودش را کرد تا به خرف بیاد ...
ایل سونگ: ... خ...خواهری بهم بگو .. کی باهات اینکار کرده
دختره آروم گریه هایش به صدا بالا تبدیل شد ولی باز هم سرش پایین بود رو دست هایش که رو زانوی گذاشته بود گریه میکرد چس میتونست بگه جز سکوت
با دستی که رو شانه ایل سونگ گذاشت شد پسره نگاهش را رو کنارش دوخت شوهوآ سری تکون داد و آروم گفت... ( الان وقتش نیست)
فقد همین حرف را زد و با لباسی که دستش بود سمته خواهرش رفت آروم دستش را گرفت و دختره باز هم از ترس کمی به عقب کشیده شد
شوهوا : آبجی بیا لباست رو عوض کن ...
دختره هیچ واکنشی نشون نداد و سرش را بلند کرد نگذاشت کسی صورتش را ببین یا شایدم شایدم خجالت بودنش بود
پاکت را از دست شوهوآ گرفت ...
شوهوآ: میخواهی کمکت کنم
دختره هیچ حرفی نگفت و شوهوآ آدم عاقلی بود اشاره ای به ایل سونگ کرد تا هر دو به سمته در پا قدم شدن ... بعد از اینکه هر دو از اتاق خارج شدن ات که مشغول کشیدن لباس بیمارستان بود باز هم دست و پاهایش به لرزه افتاد میترسید از " پدرش "
قرار بود اتفاق های بدی در ادامه داستان برایش بیافته ؟
یعنی قرار بود با همام پسری که این جهنم را برایش درست کرده ازدواج کنه ؟
چجوری باید در خودکشی های که خودش قرار بود انجام بده جون سالم به در ببره ؟
همان پسر چجوری با لرزه دستش زندگی کنه ؟
پایان
فصل اول
شرط ۹۰ لایک
۴۰ کامنت
پارت ۸۱
همسرش چی میتونست بگه فقد و فقد باید جلو بقیه سر خم نمیکرد باید میرفت خونه
آقا/پ: پاشو خانم میریم ایل سونگ خواهرت رو بیار خونه داماد شوهوآ رو ببر خونه
و دیگه هیچ حرفی نگفت و همراه با خانم پارک رفت
ایل سونگ بغضش را بزور گرفته بود سمته در اتاق رفت و وارد اتاق شد سمته خواهرش رفت و با دیدن اون حالت اش ایستاد
دختره زانو هایش را بغل گرفته بود و آروم آروم گریه میکرد
ایل سونگ با صدا بغضی که توش معلوم بود گفت
ایل سونگ: ات ...
دختره وقتی صدا بردارش را شنید حدس زده بود که دکتر به همه میگه پس زود خیره شد به پایین خجالت زده و سرافکنده شده بود برادرش با قدم های آرام به سمته خواهرش رفت روبه رو اش رو تخت قرار گرفت دختره که از خجالت به پایین خیره شده بود و با گریه های آرامی که میکرد آب دماغش را بالا میکشید
با تمام جودش بغض را نگهداشت بود و از شدت عصبی بودن دستش را آروم به سمته خواهرش برد فقد دستش را گذاشت رو دست خواهرش که باعث فاصله گرفتن خواهرش از برادرش شد ...
او شوکه به خواهرش نگاه کرد تمام سعی خودش را کرد تا به خرف بیاد ...
ایل سونگ: ... خ...خواهری بهم بگو .. کی باهات اینکار کرده
دختره آروم گریه هایش به صدا بالا تبدیل شد ولی باز هم سرش پایین بود رو دست هایش که رو زانوی گذاشته بود گریه میکرد چس میتونست بگه جز سکوت
با دستی که رو شانه ایل سونگ گذاشت شد پسره نگاهش را رو کنارش دوخت شوهوآ سری تکون داد و آروم گفت... ( الان وقتش نیست)
فقد همین حرف را زد و با لباسی که دستش بود سمته خواهرش رفت آروم دستش را گرفت و دختره باز هم از ترس کمی به عقب کشیده شد
شوهوا : آبجی بیا لباست رو عوض کن ...
دختره هیچ واکنشی نشون نداد و سرش را بلند کرد نگذاشت کسی صورتش را ببین یا شایدم شایدم خجالت بودنش بود
پاکت را از دست شوهوآ گرفت ...
شوهوآ: میخواهی کمکت کنم
دختره هیچ حرفی نگفت و شوهوآ آدم عاقلی بود اشاره ای به ایل سونگ کرد تا هر دو به سمته در پا قدم شدن ... بعد از اینکه هر دو از اتاق خارج شدن ات که مشغول کشیدن لباس بیمارستان بود باز هم دست و پاهایش به لرزه افتاد میترسید از " پدرش "
قرار بود اتفاق های بدی در ادامه داستان برایش بیافته ؟
یعنی قرار بود با همام پسری که این جهنم را برایش درست کرده ازدواج کنه ؟
چجوری باید در خودکشی های که خودش قرار بود انجام بده جون سالم به در ببره ؟
همان پسر چجوری با لرزه دستش زندگی کنه ؟
پایان
فصل اول
شرط ۹۰ لایک
۴۰ کامنت
- ۲۷.۰k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط