تقصیر خودم بود که لب باز نکردم

تقصیر خودم بود که لب باز نکردم
احساس دلم را به تو ابراز نکردم

زنجیر به پا داشتم این بود که آرام
پوسیدم و از شهر تو پرواز نکردم

تو رفتی و من ماندم و تنهایی و یک عمر
جز یاد تو را مَحرم این راز نکردم

ای حس غریبانه به چشمان تو سوگند
یک لحظه من از عشق تو احراز نکردم


در اوج پریشانی و تنهایی و تردید
بی نام تو هرگز غزلی ساز نکردم

با سوز تو ساز دل من رنگ خزان داشت
این زمزمه را با کسی آغاز نکردم

بعد از تو کسی نکته ای از عشق نیاموخت
من نیز دَری سوی کسی باز نکردم
دیدگاه ها (۹)

یا أول قصیدة انخطت بدمی.. بعدها عیونج الوگحة بغلاة الطین..وی...

احس حتی الجرح منفوس مشانی اعلی رایه المای شاف براسی حفنة طوس...

همیشه فردایت راتنها تصور کنبدون هیچ کستو و خودت...امروز که ت...

ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ...

جنگی حاجی

رؤیای وصل

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط