یک شب به مولایم حسین گفتم چرا قلبم دگربر تار زلفت گیر نیستسر بر زمین افکند و گفتخود کرده را تدبیر نیستگفتم که دیگر گوییاافتاده ام از چشم توبا غم نگاهم کرد و گفتمولا ز نوکر سیر نیست....الســـــلام علیک یا ابا عبدالله