پارت

#پارت۱۲۶


در بزرگ و آهنی به روی آیدا باز شد و پا به باغ بزرگش گذاشت و انتهای اون باغ به خونش ختم میشد.
هر چند متر چند تا بادیگارد بودن که مسئول بودن از خونه و افرادش محافظت کنن. آیدا وارد خونه شد. مردی هراسون و آشفته یک مسیرو قدم رو میکرد و انگار فقط منتظر بود که آیدا وارد خونه بشه. .
فاصله ی بین خودشو آیدا رو پر کرد و با نگرانی به آغوش کشیدش
_خدا رو شکر.
روی سرش رو بوسید و با اخم به زخم روی پیشونیش که حالا بخیه خورده بود نگاه کرد.
_نفهمیدن کی همچین کاری کرد؟
آیدا لبخندی به نگرانی همسرش زد و با مهربونی گفت:
_خوبم کیان.چیزیم نشده.
کیان با حرص گفت:
_فقط کافیه بفهمم اون بیشرف کی بود.
آیدا روی پاشنه ی پا بلند شد و چونه ی کیانو بوسید.
_خوبم
کیان لبخندی زد و با عشق نگاش کرد.همون طور که به سمت آشپزخونه میرفتن گفت:
_خبر نداری گرفتنش یا نه؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
_نه...خبر ندارم.
کیان شروع کرد به دم کردن چایی و آیدا رفت سمت سرویس بهداشتی.به تست بچه ای که از قبل گرفته بود و توی کمد کوچیکی مخفی کرده بود نگاه کرد و با عشق لبخند زد...
دیدگاه ها (۴)

#پارت۱۲۷آیدا:::روی خاکا کنار تخته سنگ نشسته بودم و به ماه سف...

رمان روح سرگردانژانر ترسناکنویسنده نازنین بانو@vhshatkdh

#پارت۱۲۵آیدا::::امروزم رفتم پیش ثنا. نسبت به روزای قبل باهام...

جلد اینم اومد😟 حیف شداشاید خیلی وقت دیگه اینو ادامش دادم

.THE NAME...میان دو نگاهPART...🕚SEASON... 2⃣🖤💋... بعد از گذر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط