رمان فیکدریایی جادویی
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁵
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
توی طول تمام کنسرت حواسم پی بعد از ظهر بود..
ولی نگاه های خیره یکی رو روی خودم احساس میکردم.
نگاهی به ساعت کردم.
اخر شب بود.
خداروشکر کنسرت تموم شد.
رفتم توی یکی از کوچه ها.
گوشیمو درآوردم و دوباره گذاشتمش توی کیفم که یه موتوری کیفمو از دستم زد..
شوکه شده نگاه کردم.
الاننننن چیییی شدددد؟
دوییدم دنبالش و محکم جیغغ میزدم: دزدددددددددددددددد..دزددددددددددد..
اما عجیب بود که موتوری آروم میرفت.
چرا هیچکس نمیاد کمکم؟
رسیدم به یه کوچه بن بست.
چند تا مرد اون بالا وایساده بودن.
نه..اینا نقششون این بود منو گیر بندازن..
اومدم فرار کنم که ته کوچه چند تا مرد دوباره وایسادن..
نه..
خدایا..کارما..نجاتم بده..
محکم جیغغغغغغغغ زدم که یه مردی محکم کوبوند تو صورتم..
الهی دستت بشکنه تیکه تیکه بشه.
یه مرد افتاد دعوا کردن و مرد هارو میزد..
وای خدایااا ممنونم.. ممنونممممم..
رفتم از کوچه بیرون.
مرده چنان به مهارت های رزمی مسلط بود که خوشم اومد.
همه رو زد ولی خودش آخم نگفت.
جونننن بابااااا.
برگشت طرف من..
یاخدا..این..این جیهوپ بی تی اسه؟
چشمامم غیلیویلی میبینههه؟
من مردم؟
جیهوپ: آسیب ندیدی؟
مات و مبهوت بهش خیره شدم..
من: شما..ش..
یه دفعه دست انداخت پشت سرم و سرمو خم کرد.
صدای تفنگ میومد..
من و جیهوپ دوپا داشتیم دوپای دیگه هم قرض کردیموو فرارررررررررر..
این چرا تنهایی اومده آخه؟
پارت⁵
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
توی طول تمام کنسرت حواسم پی بعد از ظهر بود..
ولی نگاه های خیره یکی رو روی خودم احساس میکردم.
نگاهی به ساعت کردم.
اخر شب بود.
خداروشکر کنسرت تموم شد.
رفتم توی یکی از کوچه ها.
گوشیمو درآوردم و دوباره گذاشتمش توی کیفم که یه موتوری کیفمو از دستم زد..
شوکه شده نگاه کردم.
الاننننن چیییی شدددد؟
دوییدم دنبالش و محکم جیغغ میزدم: دزدددددددددددددددد..دزددددددددددد..
اما عجیب بود که موتوری آروم میرفت.
چرا هیچکس نمیاد کمکم؟
رسیدم به یه کوچه بن بست.
چند تا مرد اون بالا وایساده بودن.
نه..اینا نقششون این بود منو گیر بندازن..
اومدم فرار کنم که ته کوچه چند تا مرد دوباره وایسادن..
نه..
خدایا..کارما..نجاتم بده..
محکم جیغغغغغغغغ زدم که یه مردی محکم کوبوند تو صورتم..
الهی دستت بشکنه تیکه تیکه بشه.
یه مرد افتاد دعوا کردن و مرد هارو میزد..
وای خدایااا ممنونم.. ممنونممممم..
رفتم از کوچه بیرون.
مرده چنان به مهارت های رزمی مسلط بود که خوشم اومد.
همه رو زد ولی خودش آخم نگفت.
جونننن بابااااا.
برگشت طرف من..
یاخدا..این..این جیهوپ بی تی اسه؟
چشمامم غیلیویلی میبینههه؟
من مردم؟
جیهوپ: آسیب ندیدی؟
مات و مبهوت بهش خیره شدم..
من: شما..ش..
یه دفعه دست انداخت پشت سرم و سرمو خم کرد.
صدای تفنگ میومد..
من و جیهوپ دوپا داشتیم دوپای دیگه هم قرض کردیموو فرارررررررررر..
این چرا تنهایی اومده آخه؟
- ۲.۷k
- ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط