من نمیتونم با این دستم رانندگی کنم الان
من نمیتونم با این دستم رانندگی کنم الان
_خب باشه...سوییچو بده...
سوییچو داد دستم و سوار شد...
منم نشستم پشت فرمون...تقریبا هیچی یادم نمیومد... بلاخره حدودا بعد از ده دقیقه با راهنماییای ته قلقش دستم اومد و راه افتادیم...
+میدونی باید کجا بریم دیگه؟
_اره خونت...
چیزی نگفت
_درد نداری؟
+مهم نیست
_مهمه که میپرسم...
+خب فکر کن درد دارم...که چی
_داروهاتو نگرفتیم...باید برات مسکن بگیرم
+فردا میگم اقای چا برام بیاره...
چیزی نگفتم...حدودا ۲۰ دقیقه بعد رسیدیم...
ماشینوتوحیاط پارک کردم و پیاده شدم و کمک کردم تهیونگم پیاده شه و رفتیم داخل...
هیچکی خونه نبود
_خدمتکارا کجان؟
+مثل اینکه نمیدونی...خیلی وقته اینجا نمیام...بههمه گفتم برن
_چرا؟
+اینخونه واسه من خیلی بزرگ بود...و اینکه نمیخواستم اینهمه ادم بخاطر من یکی اینقد زحمت بکشن...
_خب کجا میمونی پس؟
+هتل...
هیچی نگفتم...
رفت سمت اتاقش منم دنبالش رفتم
+میشه کمکم کنی پیرهنمو در بیارم؟ بوی خون اذیتم میکنه...
سرمو تکون دادم و رفتم سمتش ودکمه های پیرهنشو باز کردم و از تنش درش اوردم...
چشامو بستم که چیزی نبینم...
دراز کشید روتختش...
رفتم یه حوله با یه ظرف اب گرم اوردم ونشستم لبه تختش...
_میخوام خونروی بدنتو پاک کنم... چون فعلا نمیتونی بری حموم
+اگه اذیت میشی نیازی نیست...
_نه اذیت نمیشم...
یکم حوله روخیس کردم وکشیدم روسینه ش...
نگام بهش افتاد...بهم زل زده بود...چشماش اروم بود...مثل یه بچه معصوم...
+حرفاتونو شنیدم...
_کدوم حرفا؟
+امروز با جونگکوک...
سرمو بالا اوردم
_انگار چونخودت با گوشای خودت شنیدی باور کردی نه؟
+من همون روز اول باورکردم...
_پس این کارات واسه چی بود؟
به چ
گردنش اشاره کرد
_میشه اینجارو هم پاک کنی؟
رفتم جلوتر و حوله رو کشیدم زیر گردنش...
+رائل...
زل زدم بهش
+میشه دوباره کادوی تولدمو بهم بدی؟
_کادومو بهت دادم و قبولش نکردی...
+دوباره میخوامش...
_اما من دیگه نمیدمشششش
بدون اینکه چیزی بگه خیلیییی مظلوم بهم زل زده بود...
_دوست دارم...بیا اینم کادوت...دیگه تمووووم
لبخندزد...تا الان همچین لبخندی ندیده بودم ازش
یهو دستمو کشید گذاشت رو قلبش...
_خب باشه...سوییچو بده...
سوییچو داد دستم و سوار شد...
منم نشستم پشت فرمون...تقریبا هیچی یادم نمیومد... بلاخره حدودا بعد از ده دقیقه با راهنماییای ته قلقش دستم اومد و راه افتادیم...
+میدونی باید کجا بریم دیگه؟
_اره خونت...
چیزی نگفت
_درد نداری؟
+مهم نیست
_مهمه که میپرسم...
+خب فکر کن درد دارم...که چی
_داروهاتو نگرفتیم...باید برات مسکن بگیرم
+فردا میگم اقای چا برام بیاره...
چیزی نگفتم...حدودا ۲۰ دقیقه بعد رسیدیم...
ماشینوتوحیاط پارک کردم و پیاده شدم و کمک کردم تهیونگم پیاده شه و رفتیم داخل...
هیچکی خونه نبود
_خدمتکارا کجان؟
+مثل اینکه نمیدونی...خیلی وقته اینجا نمیام...بههمه گفتم برن
_چرا؟
+اینخونه واسه من خیلی بزرگ بود...و اینکه نمیخواستم اینهمه ادم بخاطر من یکی اینقد زحمت بکشن...
_خب کجا میمونی پس؟
+هتل...
هیچی نگفتم...
رفت سمت اتاقش منم دنبالش رفتم
+میشه کمکم کنی پیرهنمو در بیارم؟ بوی خون اذیتم میکنه...
سرمو تکون دادم و رفتم سمتش ودکمه های پیرهنشو باز کردم و از تنش درش اوردم...
چشامو بستم که چیزی نبینم...
دراز کشید روتختش...
رفتم یه حوله با یه ظرف اب گرم اوردم ونشستم لبه تختش...
_میخوام خونروی بدنتو پاک کنم... چون فعلا نمیتونی بری حموم
+اگه اذیت میشی نیازی نیست...
_نه اذیت نمیشم...
یکم حوله روخیس کردم وکشیدم روسینه ش...
نگام بهش افتاد...بهم زل زده بود...چشماش اروم بود...مثل یه بچه معصوم...
+حرفاتونو شنیدم...
_کدوم حرفا؟
+امروز با جونگکوک...
سرمو بالا اوردم
_انگار چونخودت با گوشای خودت شنیدی باور کردی نه؟
+من همون روز اول باورکردم...
_پس این کارات واسه چی بود؟
به چ
گردنش اشاره کرد
_میشه اینجارو هم پاک کنی؟
رفتم جلوتر و حوله رو کشیدم زیر گردنش...
+رائل...
زل زدم بهش
+میشه دوباره کادوی تولدمو بهم بدی؟
_کادومو بهت دادم و قبولش نکردی...
+دوباره میخوامش...
_اما من دیگه نمیدمشششش
بدون اینکه چیزی بگه خیلیییی مظلوم بهم زل زده بود...
_دوست دارم...بیا اینم کادوت...دیگه تمووووم
لبخندزد...تا الان همچین لبخندی ندیده بودم ازش
یهو دستمو کشید گذاشت رو قلبش...
- ۸.۳k
- ۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط