part49

ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی؟
رانا: کیه عزیزم
ا/ت: زن عمو
رانا: اومدم
یونهو: سلام خاله
رانا: سلام عزیزم خیس شدی بیا داخل
یونهو: خاله
یونهو زن عمو بغل کرد
رانا: بیا عزیزم بیا داخل گریه نکن اول برو دوش بگیر بعد بیا حرف میزنیم
یونهو: باشه
رانا: ا/ت از لباسات به یونهو بده
ا/ت: باشه
یونهو: ممنون
یونهو رفت طبقه بالا و رفت دوش بگیره
ا/ت: زن عمو این اینجا چیکار میکنه
جونسو: این دوست دختر تهیونگ نبود؟
ا/ت: عمو دوست دختر نه دوست دختر قبلیش بود تهیونگ الان هیچ حسی بهش نداره
جونسو: تو از کجا میدونی؟
ا/ت: خب با دوست تهیونگ به تهیونگ....
جونهو: ا/ت بسه چیزی نگو
ا/ت: بابا بزار بگم
بابام دستمو گرفت
جونهو: هیچکس درمورد خیانت این دختره نمیدونه پس حرفشو نزن
ا/ت: خب بزار بگم
جونهو: به تو چه اصلا دختر اروم باش دخالت نکن تو زندگیش کی به تو گفت
ا/ت: تهیونگ خودش بهم گفت
جونهو: میری مینشینی و هیچی هم نمیگی باشه؟
ا/ت: باشه
رفتم نشستم

چند دقیقه بعد
یونهو: ممنون ا/ت جون بابات لباس
ا/ت: خواهش میکنم
رانا: بیا عزیزم این آب گرم رو بخور یکم گرم شو سرما نخوری
یونهو: ممنون ببخشید ترسوندمتون من واقعا کسیو نداشتم گفتم بیام پیش شما و میخواستم تهیونگ رو ببینم
ا/ت: تهیونگ رفته سفر
رانا: دیروز برگشت وقتی حمام بودی بهش زنگ زدم گفتم بیا گفت الان میاد و اینجا هم خونه ی خودته هروقت دوست داشتی بیا
یونهو: ممنون

تق تق تق
رانا: ا/ت میری درو باز کنی
من که میدونم تهیونگ الان تهیونگ یونهو رو بیرون میکنه
رفتم درو باز کردم
ا/ت: سلام
جوابمو نداد و رفت سمت یونهو
یونهو: تهیونگ
تهیونگ: یونهو خوبی؟
تهیونگ به یونهو لبخند میزد
یعنی چی؟
یونهو: دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ: منم همینطور
چه اتفاقی داره میفته
یونهو: تهیونگ تو با ا/ت نیستی
جونهو: چی؟ ا/ت؟
تهیونگ: نه ا/ت فقط دختر عمومه
دختر عمو من فقط دخترعموشم پس چرا بهم گفت عاشقمه دوسم داره
یونهو: میخوام باهات حرف بزنم
تهیونگ: بریم تو اتاقم حرف بزنیم
تهیونگ دست یونهو گرفت و رفتند تو اتاقش
من چرا فکر میکنم دارم دیوونه میشم
ا/ت: این ها که ازهم جدا شدند پس چرا اینقدر خوب هستند باهم؟
جونسو: فکر کنم تهیونگ هنوز دوسش داره
چیزی نگفتم و فقط رفتم تو اتاقم
اصلا به من چه که تهیونگ دوسش داره من که هیچ حسی بهش ندارم
🫀: ا/ت به خودت دروغ نگو تو لحظه شماری میکردی تهیونگ برسه و بهش بگی دوسش داری
فکر کنم دارم دیوونه میشم

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۱)

part50

part51

part48

part47

love Between the Tides²⁰چند روز بعدا/ت با خودم فکر میکردم که...

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط