پارت

پارت30
نیکا:
باعجله دویدم سمت ماشین
سوارش شدم و سریع از اینجا خارج شدم
با سرعت تمام داشتم رانندگی می کردم
تارا:
با علی و بچها داشتیم حرف میزدیم که یهو یاد نیکا افتادم
تارا-علی نمیری پیش نیکا دیر کرد حالش بد نشه یوقت
علی-باشه سپهر دادش مراقب تارا باش تامن بیام
تارا-علی بچه که نیستم
علی-با این لباسی که شم پوشیدی تو این مهمونی باید یه مرد پیشت باشه
لپشو کشیدم(ای خدا یکی میخواد لپ خودتو بکشه نی نی) و بد رفتم سمت دسشویی
اما نیکا اونجا نبود همجارو گشتم نبود رفتم پیش تارا
علی-تارا نیکا نیکا نیست(با استرس)
سپهروتارا-یعنی چی
تارا-دوباره کار دست خودش نده این بچه
کیفشم نیس وای سوئیچ دست اون بودش
حتما با ماشین رفته
علی- بزار یه زنگ بزنم
.
.
.
جواب نمیدهههههههه
تارا-همیشه وقتی اوکی نیست میره بامم باید بریم بام
سپهر-بیا با ماشین من برید
سپهر:
چند دقیقه از رفتن علی و تارا میگذره ولی این دوتا حسابی بهم میانا
متین-سپهر علی و نیکا و تار کجان
سپهر-نیکا گمشده و علی و تاراهم رفتن دنبالش
متین-چی
تارا:
باعلی رفتیم سمت بام اما نبودش
همینطور هرجا که به ذهنمون میرسید و گشتیمولی خبری ازش نبود
یهو به ذهنم اومد یه پارکی بود که متین و نیکا زیادمیرفتن اونجا
نیکا اونجارو خیلی دوس داره
تو راه اونجا بودیم که....
متین:
وقتی فهمیدم نیکا گم شده نتونستم بمونم
میدونستم میره پارک نیاوران(نمی دونم همچین پارکی هست یانه یهویی اومد به ذهنم)
رفتم سمت پارک
نیکا:
باسرعت تمام داشتم میرفتم سمت پارک نیاوران که یهو نور سفیدی دیدم و بد سیاهی مطلق....
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
دیدگاه ها (۱)

ققط صدای دختره:)))@narjes_8x#علی_یاسینی

یه یاسینی معذرت#علی-یاسینی#شوخی#گوشی

پارت29 علی: دم درخونه ی تارا بودیم منتظرش بودیم بیادپایین حا...

اینم تارا عکس قبلی که گذاشتم بخاطر اینکه یکی گزارشش کرده بو...

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

فیک کوک(part3)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط