خواندنبدونلایککامنتحراماست
#خواندن_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂🤝
هر از گاهی نگاهیی بهش مینداختم
چطور شد که ما به اینجا رسیدیم؟
منی که فکر میکردم تمام عمرم باید از دور عاشقی کنم....الان کنارش ایستادم و نگاهش و محبتش رو برای خودم کردم
توی اون لحظه به خودم گفتم،خدایا هیچوقت این لحظه ها تموم نشه.
بن الاخره همه گوشت ها رو به سیخ کشیدیم و رفتیم کمک اوون وو.
تک و تنها وایساده بود،خیلی کم حرف بود،طوری که فکر میکردیم به زور داره باهامون حرف میزنه.
هرکی حواسش به سیخ های جلوش بود تا نسوزه.
منم درست وسط ته و اوون وو ایستاده بودم.
دستم و دراز کردم تا ی سیخ جلوم رو بردارم اما چون سیخ زیادی داغ بود سریع دستم و کشیدم.
که این حرکت یهوییم باعث شدم دستم به ارنج اوون وو برخورد کنه و سیخ رو دستش بیوفته زمین.
سریع خم شدم تا سیخ و بردارم،اما دیر شده بود سیخ کثیف بود.
صاف ایستادم و به اوون وو خیره شدم.
عصبانی بود....از ترس قالب تهی کردم
با غضب غرید:
_دست و پا چلفتی
با حرص گفتم
+من؟
_اره تو!
+خیلی ببخشید ولی اتفاقی شد،من که از قصد نکردم
_میدونم برای همین اون ور تر برو تا تکرار نشه!!
تهیونگ وسط حرفمون پرید و دست من و کشید و عقب کشچندم و خودش جلوی اوون وو ایستاد
—ی اتفاقه دیگه چرا پیچیده اش میکنی!
اون وو با خشم گفت
_چرا همه اتفاقا برای من میوفته....چرا فکر میکنین سادس....چرا میگین زود فراموش میشه!!!!
بعد سیخ رو روی کباب پز پرت کرد و رفت!
مگه من چی گفتم که انقدر عصبی شد؟؟
شین هه با شرمندگی جلو اومد و گفت
شین هه:واقعا ببخشید...حال روحیش زیاد مساعد نیست .
_عیب نداره زن داداش،درک میکنیم.
+اوهوم بیخیال
بالاخره غذا اماده شد
با کمک هم میز و چیدیم
البته از کرم ریزیای کای و ته نگم من و شین هه شده بودیم بازیچه اشون
اخرش از خستگی رو صندلی ولو شدیم
همه رو ب صرف ناهار دعوت کردیم
من و شین هه وسط کای و ته نشسته بودیم.
طرف چپ من ته و طرف راست شین هه کای،ب قول شین هه محاصره مون کردن.
بین افراد سر میز چشم چرخوندم
اوون وو نبود.
باید از دلش در میاوردم،ولی اخه کاری نکرده بودم،ولی شین هه گفتحال روحیش خوب نیست و دست خودش نیست.
ب وقتش میرم از دلش در میارم
دست چپم زیر میز روی پام بود و مشغول خوردن بودم که بین انگشتام گرمایی رو احساس کردم.
برجشتم طرفس دستش رو تو دستم گره زده بود،نگاهش به جلوش بود و با شوهر عمه حرف میزد
«»««»««»««««««««»««»«««
غلط املایی بود معذرت🎀🦋
پارت بعد پنجشنبه
اگه شرطا برسه
لایک۲۵کامنت۳۰
بای بای
دوست دار شما بورام🤍
هر از گاهی نگاهیی بهش مینداختم
چطور شد که ما به اینجا رسیدیم؟
منی که فکر میکردم تمام عمرم باید از دور عاشقی کنم....الان کنارش ایستادم و نگاهش و محبتش رو برای خودم کردم
توی اون لحظه به خودم گفتم،خدایا هیچوقت این لحظه ها تموم نشه.
بن الاخره همه گوشت ها رو به سیخ کشیدیم و رفتیم کمک اوون وو.
تک و تنها وایساده بود،خیلی کم حرف بود،طوری که فکر میکردیم به زور داره باهامون حرف میزنه.
هرکی حواسش به سیخ های جلوش بود تا نسوزه.
منم درست وسط ته و اوون وو ایستاده بودم.
دستم و دراز کردم تا ی سیخ جلوم رو بردارم اما چون سیخ زیادی داغ بود سریع دستم و کشیدم.
که این حرکت یهوییم باعث شدم دستم به ارنج اوون وو برخورد کنه و سیخ رو دستش بیوفته زمین.
سریع خم شدم تا سیخ و بردارم،اما دیر شده بود سیخ کثیف بود.
صاف ایستادم و به اوون وو خیره شدم.
عصبانی بود....از ترس قالب تهی کردم
با غضب غرید:
_دست و پا چلفتی
با حرص گفتم
+من؟
_اره تو!
+خیلی ببخشید ولی اتفاقی شد،من که از قصد نکردم
_میدونم برای همین اون ور تر برو تا تکرار نشه!!
تهیونگ وسط حرفمون پرید و دست من و کشید و عقب کشچندم و خودش جلوی اوون وو ایستاد
—ی اتفاقه دیگه چرا پیچیده اش میکنی!
اون وو با خشم گفت
_چرا همه اتفاقا برای من میوفته....چرا فکر میکنین سادس....چرا میگین زود فراموش میشه!!!!
بعد سیخ رو روی کباب پز پرت کرد و رفت!
مگه من چی گفتم که انقدر عصبی شد؟؟
شین هه با شرمندگی جلو اومد و گفت
شین هه:واقعا ببخشید...حال روحیش زیاد مساعد نیست .
_عیب نداره زن داداش،درک میکنیم.
+اوهوم بیخیال
بالاخره غذا اماده شد
با کمک هم میز و چیدیم
البته از کرم ریزیای کای و ته نگم من و شین هه شده بودیم بازیچه اشون
اخرش از خستگی رو صندلی ولو شدیم
همه رو ب صرف ناهار دعوت کردیم
من و شین هه وسط کای و ته نشسته بودیم.
طرف چپ من ته و طرف راست شین هه کای،ب قول شین هه محاصره مون کردن.
بین افراد سر میز چشم چرخوندم
اوون وو نبود.
باید از دلش در میاوردم،ولی اخه کاری نکرده بودم،ولی شین هه گفتحال روحیش خوب نیست و دست خودش نیست.
ب وقتش میرم از دلش در میارم
دست چپم زیر میز روی پام بود و مشغول خوردن بودم که بین انگشتام گرمایی رو احساس کردم.
برجشتم طرفس دستش رو تو دستم گره زده بود،نگاهش به جلوش بود و با شوهر عمه حرف میزد
«»««»««»««««««««»««»«««
غلط املایی بود معذرت🎀🦋
پارت بعد پنجشنبه
اگه شرطا برسه
لایک۲۵کامنت۳۰
بای بای
دوست دار شما بورام🤍
- ۹.۹k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط