داستان روح دختر بچه پارت 2

وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چراکه همان دختر بچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود. ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده‌ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم. آینه ماشین را را به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه‌های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می‌کردم تنها نیستم.با ناراحتی و تا حدی وحشت‌زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می‌کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیرمجاز دستگیرم نکند. طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می‌کردم ولی…درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه‌مان رسیدم
دیدگاه ها (۰)

داستان روح دختر بچه پارت 3

داستان روح دختر بچه پارت 4

داستان روح دختر بچه پارت 1

7

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵²پسرا نگاه عصبیشون و از اونا گرفتن و امدنب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط