غمیست ناآشنا در من

غمی‌ست ناآشنا در من
حسی غریب!
فهمیدم در این شهر
یا من اضافی‌ام
یا یکی جایش خالیست...

#جان_یوجل
دیدگاه ها (۱)

من تو را برگزیدم از میان تمام کسانے که آمده بودند بمانند اما...

انسان‌هایی بودیمکه به پاک کردنعادت داشتیمابتدا اشک‌هایمان را...

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز؟ماه مخفی شدنش نیز تعادل ...

شب آستینش را بالا می زند مگر از ژرفنای دلتنگی هابیرونم کشد ....

او رفت و انتظارش باقیست پشت قدمش عبور اشڪم جاریست ای ڪاش بدا...

یک حسی بهم میگه این یکی دیگه خوب میشهفکر نمی‌کردم آنقدر رفرن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط