ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۷۷ (♡)
این..واسه چی بود؟ لبخند شيريني زد و گفت: بر طرف كردن شك سلنا. لبخنده
لبخندي روي لبام کش اومد و اروم به معناي فهميدم سر تکون دادم. چشماشو باريك كرد و گفت: به نظرت باور کرد؟ لرزون گفتم اره گمانم..
جیمین : -نه.. من فك نميكنم... تند به چشماي خبيث و شیطونش نگاه کردم و سعی کردم از شوق عين عقب مونده ها لبخند خیلی گشاد و سرخوشي نزنم. نرم دستش رو روی گونه ام کشید و به چشمام خیره شد. یه انگشتش رو نرم روی پلکم کشید و گفت: نمیفهمم... گنگ گفتم:چي رو؟ نفس عميقي کشید و گفت: چشماتو... گاهي دلیل حرفاي توي نمیفهمم.. یه لحظه پر از تنفر.. یه لحظه پر از. نگاهتو لبخند زد و گفت یه لحظه تلخ .. يه لحظه شادیه لحظه پر از مهربوني.. يه لحظه اماده جنگ دختر این چشه يا گوي سحرامیز جادوگري؟ لبخند زدم که به خنده تبدیل شد. جدي نفسش رو بیرون داد و گفت بریم تو بالکن اذیتت چي به بالکن خالی شده پشتم نگاه کردم و رفتم سمتش و جیمینم پشتم. دررو پشت سرش بست و اومد سمتم و جدي گفت: بگو میکنه... بذار حلش کنیم... امروز کجا بودي؟ لبخند زدم و گفتم مگه تو درداتو میگی که با هم حلشون کنیم؟ به حیاط نگاه کرد و جدي گفت:درداي من تاثيري روي . تو نداره.. مشكلات من مشكلات منه.. اما درداي تو... ابرو بالا انداختم و گفتم فك ميكني چون خوب ميتوني درداتو توي خودت بريزي و پنهونشون کني يعني حس نمیشن؟ تلخ :گفتم اما من تك تكشون رو حس میکنم سرشو کج کرد و خیلی عمیق نگام کرد. منم با درد توي چشماش نگاه کردم. تو سکوت خیره بودیم به هم و بعدش خيلي تلخ گفت: متاسفم. خيلي متاسفم که حسشون میکنی.. خدایا.. چرا انقدر خوب بود؟ اشک تو چشمام جمع شد. نگاه ازم کند و سيگاري از جیبش در آورد و روشنش کرد که با درد و
نفرت گفتم میشه سیگار نکشی؟ نگام کرد و سرفه زد.. دندونامو به هم فشردم و گفتم: لطفا. سرفه اي زد و بي حرف بدون حتي يه پك سيگار رو روي لبه سكوي بالکن خاموش کرد. نفسم رو بیرون دادم و تلخ و درمونده گفتم بس کن گرفته گفت چی رو بس کنم؟ نگاش کردم و گفتم مجازات کردن خودتو وا رفت و ناباور و اشفته نگام کرد نمیدونم تو زندگیت چه اتفاقاتی افتاده نمیدونم چی به سرت اومده..هیچی نمیدونم اما با همه وجودم حس میکنم این سیگار کشیدن یه نوع شکنجه است. یه نوع مجازات..داري خودتو شکنجه ميكني.. دودش بهت میخوره ریه هات داغون میشه... ساعت ها سرفه ميزني اما باز به جون میخريش... چرا؟ چی داره؟ خشك وبي حرف به روبروش خیره شد. گرفته گفتم سیگار هیچ درد و بدبختی رو درمان نمیکنه... پوزخند زد و اروم گفت منم درمان نمیخوام. چرخید به داخل نگاه کرد و گرفته :گفت: بهتره بریم داخل
(♡)پارت ۲۷۷ (♡)
این..واسه چی بود؟ لبخند شيريني زد و گفت: بر طرف كردن شك سلنا. لبخنده
لبخندي روي لبام کش اومد و اروم به معناي فهميدم سر تکون دادم. چشماشو باريك كرد و گفت: به نظرت باور کرد؟ لرزون گفتم اره گمانم..
جیمین : -نه.. من فك نميكنم... تند به چشماي خبيث و شیطونش نگاه کردم و سعی کردم از شوق عين عقب مونده ها لبخند خیلی گشاد و سرخوشي نزنم. نرم دستش رو روی گونه ام کشید و به چشمام خیره شد. یه انگشتش رو نرم روی پلکم کشید و گفت: نمیفهمم... گنگ گفتم:چي رو؟ نفس عميقي کشید و گفت: چشماتو... گاهي دلیل حرفاي توي نمیفهمم.. یه لحظه پر از تنفر.. یه لحظه پر از. نگاهتو لبخند زد و گفت یه لحظه تلخ .. يه لحظه شادیه لحظه پر از مهربوني.. يه لحظه اماده جنگ دختر این چشه يا گوي سحرامیز جادوگري؟ لبخند زدم که به خنده تبدیل شد. جدي نفسش رو بیرون داد و گفت بریم تو بالکن اذیتت چي به بالکن خالی شده پشتم نگاه کردم و رفتم سمتش و جیمینم پشتم. دررو پشت سرش بست و اومد سمتم و جدي گفت: بگو میکنه... بذار حلش کنیم... امروز کجا بودي؟ لبخند زدم و گفتم مگه تو درداتو میگی که با هم حلشون کنیم؟ به حیاط نگاه کرد و جدي گفت:درداي من تاثيري روي . تو نداره.. مشكلات من مشكلات منه.. اما درداي تو... ابرو بالا انداختم و گفتم فك ميكني چون خوب ميتوني درداتو توي خودت بريزي و پنهونشون کني يعني حس نمیشن؟ تلخ :گفتم اما من تك تكشون رو حس میکنم سرشو کج کرد و خیلی عمیق نگام کرد. منم با درد توي چشماش نگاه کردم. تو سکوت خیره بودیم به هم و بعدش خيلي تلخ گفت: متاسفم. خيلي متاسفم که حسشون میکنی.. خدایا.. چرا انقدر خوب بود؟ اشک تو چشمام جمع شد. نگاه ازم کند و سيگاري از جیبش در آورد و روشنش کرد که با درد و
نفرت گفتم میشه سیگار نکشی؟ نگام کرد و سرفه زد.. دندونامو به هم فشردم و گفتم: لطفا. سرفه اي زد و بي حرف بدون حتي يه پك سيگار رو روي لبه سكوي بالکن خاموش کرد. نفسم رو بیرون دادم و تلخ و درمونده گفتم بس کن گرفته گفت چی رو بس کنم؟ نگاش کردم و گفتم مجازات کردن خودتو وا رفت و ناباور و اشفته نگام کرد نمیدونم تو زندگیت چه اتفاقاتی افتاده نمیدونم چی به سرت اومده..هیچی نمیدونم اما با همه وجودم حس میکنم این سیگار کشیدن یه نوع شکنجه است. یه نوع مجازات..داري خودتو شکنجه ميكني.. دودش بهت میخوره ریه هات داغون میشه... ساعت ها سرفه ميزني اما باز به جون میخريش... چرا؟ چی داره؟ خشك وبي حرف به روبروش خیره شد. گرفته گفتم سیگار هیچ درد و بدبختی رو درمان نمیکنه... پوزخند زد و اروم گفت منم درمان نمیخوام. چرخید به داخل نگاه کرد و گرفته :گفت: بهتره بریم داخل
- ۷.۱k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط