part

part:⁵⁰
_____________________________________
تهیونگ: بیا تو
جیمین: چطوری
تهیونگ: خوب نیستم... خبری داری؟
جیمین: اِ چیزه یعنی چجوری بهت بگم
تهیونگ: بگو دیگه جون به لبم کردی
جیمین: به پلیس گفتم پلیس گفت قص به می چا داریم که اونم به قتل رسیده
تهیونگ: چی؟ قتل؟

تهیونگ یه لحظه اشک تو چشماش جمع شد که بغضش قورت داد

تهیونگ: نه این امکان نداره
جیمین: البته معلوم نیست که اون باشه یا نه آروم باش


هارین" پشت در اتاق تهیونگ گوش وایستاده بودم که شنیدم گفتن کی چا به فتل رسیده خوشحال شدم این یه فرصت جدید بود که بتونم تهیونگ مال خودم کنم دیدم دیگه حرفی نمیزنن سریع رفتم تو اتاقم و در بستم


(شب)
تهیونگ " از اتاقم اومدم بیرون که دیدم یکی با لباسای میچا تو آشپزخونه س مطمئنم می چا برگشته رفتم سمتش و ار پشت بغلش کردم

تهیونگ: بلاخره اومدی میدونستم برمی‌گردی خیلی دوست دارم

تهیونگ" روشو برگردوند هارین بود

تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی کی گفته لباسای میچا روبپوشب
هارین: نباید میپوشیدم
تهیونگ: خودت چی فکر میکنی (داد)
هارین : باشه داد نزن
تهیونگ: هیمن الان. لباسا رو در میاری (داد)
هارین: چرا خب من لباس نداشتم لباسای خواهرم رو پوشیدم اشکالی نداره که
تهیونگ: گفتم برو زود در بیار (بم داد)
هارین: باشه خب

(صبح)

هارین" یه یونا پیام دادم و نوشتم: کجایی یه من بگو همه فکر میکنن مردی نگرانتن به کسی نمیگم جات کجاس فقط آدرس بده بعد چند دقیقه پیام اومد : ممنوع خروجی نتونستم فرار کنم رفتم پیش یکی که قاچاقی از مرز خارجی کنه از شانس گوه مت طرف عاشقم شد حالا نمیزاره برن گفتم : لوکیشن جایی که هستی رو بفرس یه جای نزدیک پیدا میکنم از اونجا بیا برون گفت: باشه حالا یه کاری میکنم فعلا ... بعد چندمین لوکیشن فرستاد یه جایی نزدیک بهش پیدا کردم و لوکیشن شو براش فرستادم و خودمم رفتم اونجا منتظر مونم تا یونا بیاد


ادامه دارد...💗

[خدایی ببخشید چند روز نت نداشتم مریض بودم تازه خوب شدم اگه دیر به دیر میزارم بدونید یا نت ندارم یه هنوز پارت آماده نکردم امیدوارم حالتون خوب باشه حمایت کنید لطفا ]
دیدگاه ها (۳)

part:⁵¹_______________________________یونا" دنبال یه راه راه...

part:⁵²_____________________________*: ببخشیدجونگکوک: خیلی خ...

part:⁴⁹_____________________________جونگکوک: بگو غلط کردم یو...

part:⁴⁸_______________________________ یونا: باشهیونا و همون...

چرا حرف منو باور نمیکنی

part ²¹ویو ا.تداشتم قدم زنان به سمت در میرفتمتهیونگ توی خونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط