فیک
فیک:
The girl I bon’t like
پارت22:
جونا:
خندشـ گرفتــــــــــ و گفت:
_دیونهـ هاعـ....
بعد یک سکوت بی معنی کل فضا رو گرفته بود.....
یکدفعه جین گفت:
_گشنمه....!!
می چا_بریمـ خونه ی چیزی درستـ کنیم بخوریم؟؟
جین _نه دیگهـ مهمون ماع....
+این چ حرفیه شما همینجوریشمـ کلی ما مزاحمتون شدیمـ....
رزان پاشد عصا شو گرفت ت دستشـ و پاشد و اروم اروم لنگون لنگون راه رفت ب سمتـ خلوت جین گفت:
_نمیخواین برین دنبالش؟
اچا _ بزار ی ذره تنهایی حالشو بهتر میکنهـ....
تهیونگ _هیونگ برامـ ساندویچ بگیر...یا درست کن....
جین ی نگاهی بهش کرد و تک خنده ایی زد و گفت:
_ساندویچ گُل و علف و گِل دوست داری اخه ازشونـ پر اینجا...
تهیونگ نگاهی نفرت انگیز ب جین انداخت ی زبون براش در اورد....
سانهی:
از ترس بدنم میلرزید و تعادل نداشتمـ...شوگا اومد کنارم نشست و بغلمـ کرد و اروم و بی حس گفت:
_اینقدر....ترسناکم...؟؟!!!
از ترس اشکامـ میریختم و بغض داشتم بغضم ترکید و گفتم:
_چرا ولمـ نمیکنی....مگ من چی دارمـ....ی دختره...فقیر و بیچارمـ...😭
خودشو بهم چسبوند و ت چشای اشکیمـ نگاه کرد و گفت:
_ت چشات ی چیزی پیدا کردمـ ک فک میکنم مال منهـ....
با تعجب بهش نگاه کردم تک خنده ایی زدمـ اومد نزدیک تر و صورتشو کجـ کرد و ارومـ لباشو بهمـ نزدیکـ کرد....و گذاشتشون رو لبامـ.....از گرمیش لباش لبامـ سوخت.... ارومـ و بی وقفه میبوسید....راستش قلبمـ بیش از حــــــــــد تند میزد تا اونجایی ک صداشو میشنیدمـ شوگا در حال بوسیدنـ بود ک دستشو گذاشت رو رو سینمـ و لاب لای بوسش گفت:
_دی...وون..ههه....ای..این...ق..لب...ت....از....جا.....کن...ده....شـ..د....
من نمیتونیتمـ پسش بزنمـ اگ پسش میزدمـ بدتر میبوسید خودشو نزدیک تر میکرد....انداختم رو زمین و لباشو برداشت از رو لبمـ و چشای گربه اییشو ب چشامـ دوخت....منم از خجالت....خواستم پسش بزنمـ.....
.........
The girl I bon’t like
پارت22:
جونا:
خندشـ گرفتــــــــــ و گفت:
_دیونهـ هاعـ....
بعد یک سکوت بی معنی کل فضا رو گرفته بود.....
یکدفعه جین گفت:
_گشنمه....!!
می چا_بریمـ خونه ی چیزی درستـ کنیم بخوریم؟؟
جین _نه دیگهـ مهمون ماع....
+این چ حرفیه شما همینجوریشمـ کلی ما مزاحمتون شدیمـ....
رزان پاشد عصا شو گرفت ت دستشـ و پاشد و اروم اروم لنگون لنگون راه رفت ب سمتـ خلوت جین گفت:
_نمیخواین برین دنبالش؟
اچا _ بزار ی ذره تنهایی حالشو بهتر میکنهـ....
تهیونگ _هیونگ برامـ ساندویچ بگیر...یا درست کن....
جین ی نگاهی بهش کرد و تک خنده ایی زد و گفت:
_ساندویچ گُل و علف و گِل دوست داری اخه ازشونـ پر اینجا...
تهیونگ نگاهی نفرت انگیز ب جین انداخت ی زبون براش در اورد....
سانهی:
از ترس بدنم میلرزید و تعادل نداشتمـ...شوگا اومد کنارم نشست و بغلمـ کرد و اروم و بی حس گفت:
_اینقدر....ترسناکم...؟؟!!!
از ترس اشکامـ میریختم و بغض داشتم بغضم ترکید و گفتم:
_چرا ولمـ نمیکنی....مگ من چی دارمـ....ی دختره...فقیر و بیچارمـ...😭
خودشو بهم چسبوند و ت چشای اشکیمـ نگاه کرد و گفت:
_ت چشات ی چیزی پیدا کردمـ ک فک میکنم مال منهـ....
با تعجب بهش نگاه کردم تک خنده ایی زدمـ اومد نزدیک تر و صورتشو کجـ کرد و ارومـ لباشو بهمـ نزدیکـ کرد....و گذاشتشون رو لبامـ.....از گرمیش لباش لبامـ سوخت.... ارومـ و بی وقفه میبوسید....راستش قلبمـ بیش از حــــــــــد تند میزد تا اونجایی ک صداشو میشنیدمـ شوگا در حال بوسیدنـ بود ک دستشو گذاشت رو رو سینمـ و لاب لای بوسش گفت:
_دی...وون..ههه....ای..این...ق..لب...ت....از....جا.....کن...ده....شـ..د....
من نمیتونیتمـ پسش بزنمـ اگ پسش میزدمـ بدتر میبوسید خودشو نزدیک تر میکرد....انداختم رو زمین و لباشو برداشت از رو لبمـ و چشای گربه اییشو ب چشامـ دوخت....منم از خجالت....خواستم پسش بزنمـ.....
.........
- ۸.۶k
- ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط